Saturday, February 28, 2009

در راستای "زیبا اندیشان به زیبایی رسند"!



BOOOOOOOmMMm Grand Cafe


 


 یک/ به به چقدر وبلاگ‌های خوب ِ فارسی روز به روز در حال ِ نشر و گسترش‌اند، آدمی وا می‌ماند از این قدرت ِ زبان و این همه استعداد و قریحه که سرازیر است از ناف به پایین این همه بلاگر ِ ارجمند گل. چقدر خوب است که دیگر صدایی از بیماریی‌های وبلاگستان به گوش‌امان آزاری نمی‌رساند و سرهایمان همه در بلاگ‌رول‌هایمان و صد البته شکر که کپی/پیست چیزی به انقراض‌اش نمانده است.

دو/ چقدر این هنر متعهد در ایران و ایرانی قابل ستایش است، استاد شهیار قنبری خودمان را ببینید! چقدر خوش‌بیان و با ادب لب به سخن می‌گشاید و چقدر صریح از همکارانش دفاع می‌کند! تو رو خدا به چشم‌های او خیره شوید اگر ذره‌ای دروغ و بی‌انصافی و پست‌اندیشی یافتید! هرگز! این بشر ِ ترانه‌نویس زاده شده آن هم از نوع ِ نوین ذره‌ای به هم‌کاران ِ هم‌رزمش بی‌احترامی نمی‌کند! چقدر خوب، چقدر دل‌پذیر! تو گویی حمید قنبری با یک سک.س ِ نوین در آفرینش این بشر نقش داشته‌است!


سه/ به به! این همه دست ِ پاکی که در عالم موسیقی نت‌های خوش آب و رنگ می‌آفرینند، چقدر خوب است که امثال فرزاد فرزین هنوز با دماغ‌های متعهد که بر محور ِ زیبایی "فین" می‌کنند همچنان سر به لس‌آنجلس نذاشته و همین‌جا در آب و خاک خودمان به صدا خدمت می‌کنند و چه خوب که هیچ‌وقت به آهنگ‌های کویین گند نزده‌اند و چقدر خوش‌بختیم که رضا صادقی هنوز پیراهنش را با ریش‌های مشکی‌اش سِت می‌کند و هیچ‌وقت به شعر‌های بزرگان‌اش به دیده‌ی زبانمان لال! سرقت نمی‌نگرد و جز درس، تقلید نمی‌گیرد و هنوز چه خوش‌وقتیم که "حامی" را خودمان در موسیقی‌امان پروراندیم که بفهمیم بابا آن صدایی که از اعماق ِ دل برون می‌آید همچون باد ِ فتق ناخوشایند است و خواننده همواره باید جوری بخواند که بوی هنر، خالص بماند و از ایشان یاد گرفتیم که شعر ِ خوب را باید و باید و باید خواند، چون صدا، صدایی قوی است و مگر چیز ِ کمی‌ست که استاد ِ متعهد نویس، بابک صحرایی – دامت برکاته- آن‌را تایید کرده‌است پس دیگر اجازه‌ی ترانه‌سُرا کیلویی چند؟ و این آموزه‌ها کم نیست.


چهار/ به به! رسانه‌ی ملی نعمتی سترگ و آسمانی که با ارزش‌ترینش را خودمان داریم. و چقدر خوب که تریبون ِ هیچ شخصی نمی‌گردد و کاملا وقف این مردم ِ سعادت‌مند و بهشت‌چشیده است. چه خوب، که می‌توانیم رییس‌جمهورمان را ببینیم که از تکمیل ِ برق‌رسانی به سرتاسر ِ این کشور با عظمت سخن می‌گوید، سر بالا بگیریم که واقعا جز این جمهوری از نوع ِ اسلامی، یقینا نمی‌توانست این تکنولوژی ِ پیشرفته را به همراه ِ تلفن به همه‌ی نقاط برساند. آن هم به نحوی که در کمیت و کیفیت کوچک‌ترین خدشه‌ای وارد نباشد. چقدر زیبا که آمارهای او همه صرفا برای اعتلای ایران است و اما خوب در سه بحش ِ قبل از انقلاب، تا هشتاد و سه و تا هم‌اکنون ارائه می‌شود، تا ما بفهمیم که چطور می‌شود، به خدا توکل کرد و با تلاش فراوان ِ یک سری خدمت‌گذار، عنوانی چون "برنامه‌ریزی بلند مدت" را در کشوری حذف کرد.


 


از دوستان، رخصت می‌طلبم که بگذارند با همین چهار زیبایی اندیشی فعلا به زیبایی برسیم تا بعد!


 پ.ن: گِله‌هات به سرم | عروسی پسرم!

برای مهربانی برای معشوق‌ها!


ای سراپا مهربانی! Grand Cafe


اصولا در ترانه‌نویسی سوژه و موضوع مورد ِ‌نظر از اهمیت زیادی برخوردار است. و شاید پرطرفدارترین ِ آن‌ها عاشقانه‌سرایی باشد که البته عمدتا به‌این خاطر که دست‌یابی به ایده‌ی آن سهل‌تر است و صدالبته پردازش ِ تازه‌تر آن دشوارتر.
خود گرچه بیش‌تر اوقات حس می‌کنم تلخم، تندم، ولی همیشه‌ی خدا، به این فکر می‌کنم که چقدر این "احترام" به معشوق و بالا بردن و نوازش ِ شاعرانه‌ی او، مهم و زیباست. و چقدر در مسیر سرایش، از این نکته غافل مانده‌اند.
احترام به آن‌که دوست‌اش می‌داری، و عزیز نگاه داشتن ِ آن. "عاشقانه‌ی ناب" که فکر و ذکرت معشوق باشد.
می‌دانم این جز تجویز نیست و نمی‌شود هم همواره این‌گونه بود.اما باید از "ایده‌آل" از آن‌چه درست‌تر است، جا نماند. و به نظر من، همیشه ایده‌آل این‌جور است که در نهایت ِ ادب و احترام کنار معشوق - نه پیش رو، نه مقابل- نشینی.
مولانا مگر نبود؟
"ماییم و موج ِ سودا، شب تا به روز تنها |خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن!" ... سعدی مگر نبود؟
تو جفای خود بکردی و نه من نمی‌توانم| که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی
چه کنند اگر تحمل نکنند زیر دستان | تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی


بگیر بیا جلو برس به همین دیروز تو، همین امروز تو،
فکر کنم امروز اگر زنی به مردش بخندد، ذوق‌مرگ شود
دیگر چه بر سر ِ‌ پشم‌هایش خواهد آمد اگر بشنود:


گل‌برگ نیم، شبنم ِ یک بوسه بَسَم نیست| رگبار پسندم، که ز گل خرمنم امشب
آتش نه! زنی گرم‌تر از آتشم ای دوست | تنها نه به صورت، که به معنا زنم امشب


شهیار قنبری:
غزلک هر جا برم، ترانه یعنی اسم ِ‌تو | خط ِ هر منظره از جنس ِ خطوط جسم ِ تو!


شاملو:
مثل ِ شب، گود و بزرگی، مث شب|تازه روزم که بیاد|تو تمیزی|مث شبنم،مث صبح!


گرچه "داغ ِ دل ِ یک شاعر" را نمی‌فهمیم، ولی تنها خواستم از در ِ ترانه‌نویسی و شعر آغاز کنم و برسم به این‌که "احترام" به آن‌که هم‌سرتان است، دوست‌اتان است، معشوق و جان‌اتان است، فرزندتان است و ... را "بازسازی" کنید.
این را هم به تناسب دوره‌ای که در آن زندگی می‌کنم و هم در آستانه‌ی سالی جدید عرض می‌کنم. حال خود دانید.


همه‌ی این‌ها را وقتی فکر کردم و نیز وقتی نوشتم که "عارف" گرم ِ آواز بود:


عاشق و چشم انتظاری
پاک و روشن چون بهاری
هرچه گفتم باورت شد
حیف از احساسی که داری


ترسم آخر در کنارم خسته و آزرده گردی
با همه "خوبی و پاکی" در خزان پژمرده گردی

می‌روم تا نشنوم آواز ِ باران ِ دو چشمت
می‌روم چون می‌هراسم شعله‌ایی افسرده گردی


ای که در خوبی و پاکی چلچراغ ِ آسمانی



همه‌ی حرفایی که زدم به این می‌گن!


 


پ.ن۱: رو حرفام فکر کنید
پ.ن۲: خبری هم نیست!
پ.ن3: تندی نکن! تلخی نکن! تو هم گرفتار منی!

Thursday, February 26, 2009

با من از ایران بگو!


با من از ایران بگو Grand Cafe


من در قعر ِ ضمیر خود احساسی دارم، چون گواهی گوارا و مبهمی که گاه‌به‌گاه بر دل می‌گذر و آن، این است که رسالت ِ ایران به پایان نرسیده است و شکوه و خرمی او، به او باز خواهد گشت. من یقین دارم که ایران می‌تواند قد راست کند، کشوری نام‌آور و زیبا و سعادت‌مند گردد و آن‌گونه که در خور ِ تمدن و فرهنگ و سال‌خوردگی اوست، نکته‌های بسیاری به جهان بیآموزد. این ادعا، بی‌شک کسانی را به لبخند خواهد آورد. گروهی هستند که اعتقاد به ایران را اعتقادی ساده‌لوحانه می‌پندارند، لیکن آنان که ایران را می‌شناسند، هیچ‌گاه از او امید برنخواهد گرفت.


ایران سرزمین شگفت‌آوری است. تاریخ او از نظر رنگارنگی و گوناگونی کم‌نظیر است. بزرگ‌ترین مردان و پست‌ترین مردان در این آب و خاک پرورده شده‌اند، حوادثی که بر سر ایران آمده، بدان‌گونه است که در خور کشور برگزیده و بزرگی است. فتح‌های درخشان داشته‌است و شکست‌های شرم‌آور، مصیبت‌های بسیار و کام‌روایی‌های بسیار. گویی روزگار همه‌ی بلاها و بازی‌های خود را بر ایران آزموده است. او را بارها لب پرت‌گاه برده و باز از افتادن بازش داشته. ایران، شاید سخت‌جان‌ترین کشور‌های دنیاست. دوره‌هایی بوده‌است که با نیمه‌جانی زندگی کرده، اما از نفس نیفتاده؛ و چون بیمارانی که می‌خواهند نزدیکان خود را بیآزمایند، درست در همان لحظه که همه از او امید برگرفته بودند، چشم گشوده است و زندگی را از سر گرفته...


 


تا چند کشی نعره که: قانون خدا کو؟            گوش شنوا کو؟


کو آن‌که دهد گوش به عرض فقرا؟کو؟            گوش شنوا کو؟


این دوره مگر دوره‌ی "ربات حجال" است؟       یا قحط ِ رجال است؟


مردان ِ هنرپیشه‌ی انگشت‌نما کو؟               گوش ِ شنوا کو؟


امروز جمیع ِ علما خانه نشینند                   در ماتم ِ دینند


بر گردن ِ ما از غم دین شال ِ عزا کو؟             گوش شنوا کو؟


هر گوشه بساطی ز شراب است و قمار است
                                                            دیگی سر ِ بار است
ای مسجدیان امر به معروف ِ شما کو؟          گوش شنوا کو؟


یک نیمه‌ی ایران ز معارف همه دورند              نیمی شل و کورند


اندر کف ِ کوران ستم دیده عصا کو؟               گوش شنوا کو؟


 


پ.ن۱: متن ِ فوق بخشی از قلم ِ "محمدعلی اسلامی ندوشن" و شعر بخشی از "گوش ِ شنوا کو؟" اثر ِ "سید اشرف‌الدین حسینی" معروف به نسیم شمال.
پ.ن۲:
دنیا یه روز شبیهِ تو!شبیه ِ خواب ِ تو میشه|این همه آبادی ِ بد،‌یه روز خراب ِ تو میشه!

Wednesday, February 25, 2009

در فازهای بسیار دور!


in GrandCafe you must +21


 


تو مثه قلیونی هستی که چاق شده، ولی کام نمی‌ده


 


پ.ن۱: از خواب و از رویا سری ... حتی خوش سلیقه‌تری
پ.ن۲: در دست هر آن‌که جام دارد...
پ.ن۳: دوس دارم قبل از این‌که برسونمت،‌ ب.ت.ر.ک.و.ن.م.ت



رونوشت: تمام ِ رپرها، وبلاگ‌های عاشقانه و قهوه‌خانه‌های تهران و حومه

Sunday, February 22, 2009

به تعداد آدما راه هست برای رسیدن به خدا


 kiss the Grand Cafe ... yes


این چت ِ کوتاه و می‌ذارم نه واسه این‌که خودی نشون بدم،نه، نه واسه این‌که بگم بشر دوست ِ بی‌بدیلی هستم،نه! اتفاقا در نقض ِ حقوق کپی‌رایت خودم یه سر و گردن از همه بالاترم. و همینی که هست، هست. فقط گاهی اوقات دلم می‌خواد از آن تلنگرهای "انسانم آرزوست" هم بخورم هم بزنم!
امشب که حدود ِ ساعت ۲۲ ایمیل‌هایم را چک کردم دیدم از یک سایت که اسم‌اش را نمی‌برم فکر کنید باشه XXX یک ایمیل دریافت کردم که آلبوم کامل احسان خواجه‌امیری را به نام "فصل تازه" برای دانلود در سایتش لینک کرده‌است.
از این موضوع ِ بسیار بسیار عادی و در عین حال ساده، ککم نگزید و به هیچ‌جایم برنخورد ولی دیدم مدیر سایت آن‌لاین هست و گفتم بد نیست تلنگر را آزمایش کنم:


mjd_2004f: salam


info.XXX: salam


info.XXX: befarmayid


mjd_2004f: ye email az site e shoma oomade


mjd_2004f: va3 dl e albume ehsan


mjd_2004f: 2roste?


info.XXX: bale


mjd_2004f: nazaretun dar morede akhlaagh va inke ehsan bayad az in album pool dar biare chie?


info.XXX: nazaram mosaede


info.XXX: ahle net hastid ??


info.XXX: in albom 1 haftas hame ja por shode


mjd_2004f: ahle net ham hastam. faghat mikham befahmam alan vojdaanetun azyat nemishe in albume jadido be kol va3 dl mifrestid?


info.XXX: chera ta hododi


mjd_2004f: kheili migan in kare kasifie. va bayad aadam kheili past bashe ke in karo kone


mjd_2004f: kheiliaa*


info.XXX: bale doroste harfe shoma


mjd_2004f: kaash in karo nemikardi. age fekr mikoni akhlaagh dari ye kari bokon jobraan she


mjd_2004f: shab khosh va bye.


info.XXX: ta alan har kodom 2-3 bar dl shode


info.XXX: jobranesh kari nadare doste aziz


mjd_2004f: man ham omidvaram


info.XXX: http://www.mediafire.com/download.php?wdjnedygtmn


info.XXX: in link saleme ??


mjd_2004f: This file is currently set to private. If this problem persists or you need further assistance, contact support.


mjd_2004f: hazfeshun kardi?


info.XXX: bale


mjd_2004f: mersi. omidvaram narahat nashi az dekhalate man


info.XXX: mamnoon az yadavari ke kardid


info.XXX: kare man nabod


info.XXX: modire music in karo karde bod


info.XXX: alan block shod


mjd_2004f: khub shod. omidvaram copyright, arzesh rooz afzooni dashte bashe.


mjd_2004f: az vaght va tavajjohet mamnoon va shabet ghashang


حالا بین ِ خودمان بماند، آلبوم‌اش اصلا تعریفی ندارد و به نظرم از شمار ِ اراجیف ِ آقای خواجه‌امیری هم می‌شود محسوب کرد( نظر کاملا شخصی‌ست و قاطع نیست.) اما امیدوارم که یه مقداری هم به فکر نان و غم ِ هنرمند‌هامون -چه کوچک چه بزرگ- باشیم.
پی ِ پرتقال‌فروش هم نگردید.چون خود ِ من بعضی اوقات اگر هم کوزه‌گری بلد باشم، از کوزه‌ی شکسته می‌نوشم. گفتم که فقط در حد یک تلنگر بنگرید....


پ.ن۱: گریه‌تو به خنده بفروش... که خراب ِ خنده‌هاتم
پ.ن۲: عکس صرفا برای گرم شدن ِ موضوع ِ به‌شدت ِ سرد ِ کپی‌رایت می‌باشد و هیچ ارزش ِ دیگری ندارد. از ذخیره‌سازی و خیره‌شدن ِ به آن خودداری شود:)


follow me in twitter


پ.ن۳: در نهایت ِ ادب و احترام، با تقدیم سبزترین درودها، -روز پنجم اسفندماه- روز ِ مهندس را به تمام ِ دوستان ِ عزیزم تبریک عرض می‌کنم.


پ.ن۴: یعنی آخر ِ خنده‌س. این بخش از سخنرانی ِ احمدی‌نژادُ همین الان حتما ببنید. یکی کامنت گذاشته: "خوب شد نگفت: سانتر کنی توش"، حتما ببینیدloL

Thursday, February 19, 2009

پس از پنجاه‌وپنج سال!

 


در سال ۱۳۳۲ ترانه‌ای اجرا می‌شود با نام "مرا ببوس" با آهنگ مجید وفادار و ترانه‌ی حیدر رقابی(که با نام هاله نیز او را می‌شناسند). خیلی‌ها از جمله الهه، ویگن و فرهود آن‌را اجرا کرده‌ند. در بند ِ اول‌اش بود:


مرا ببوس برای آخرین بار
تو را خدا نگهدار
که می‌روم به سوی سرنوشت
بهار ِ ما گذشته... گذشته‌ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت...


***


در سال ۱۳۸۷ ترانه‌ای منتشر می‌شود به نام "تقویم" با آهنگ زولاند و ترانه‌ی اردلان سرفراز. که توسط داریوش نیز اجرا شده‌است. در بند ِ دوم‌اش هست:


باید قلم گرفت به دست
تقویم ِ تازه‌ای نوشت
باید که تن نداد و رفت
به جستجوی سرنوشت


گرچه در ترانه‌ی اردلان نمی‌دانم هنوز سوار ِ سرنوشت بودن حقیقت دارد یا به جستجوی آن بودن یا با ترکیبی از این دو قصد دارد غفلتی را تذکر دهد. یا اصولا چه منطقی در این کلام می‌توان یافت که آن‌چه بر ما گذشته‌است جزئی از تاریخ ِ ما هم نبوده هم نیست!!* و یک سری نامفهومی‌ها در تقویم ِ اردلان.


اما حرفم این است که این دو، صرفا مثال بود و ما هنوز بعد از پنجاه‌وپنج سال که نه در واقع بعد از سالیان ِ دراز، باز در جستجوی معنایی هستیم که "سرنوشت" نامیدیم و تلخ‌ترین لحظه وقتی‌ست که بوی کهنه‌گی می‌دهد و شرم‌آورتر آن‌که طعم ِ خودمان را نداشته باشد!



*برما هرآنچه‌که گذشت|تاریخِ ما نبودو نیست|آغازِ ما،عمرِ زمین|با خلقتِ دنیا یکی‌ست

Wednesday, February 18, 2009

من و گنجشکای خونه


من و گنجشکای خونه


گنجشک‌ها لاف می‌زنند:
                                 جیک جیک، جیک جیک


جیک ِ هیچ‌یکشان در نیامد
تو که دور می‌شُدی...


 


پ.ن۱: گل ِ‌ زردُم... همه دردُم... ز ِ جفایت شِکوِه نکردُم... تو بیا تا دورِت بگردُم..هاااای
سیما بینا..... سلطان ِ ترانه‌های محلی
پ.ن۲: هرچه زنی بزن مزن ... هرچه زنی بزن مزن... طعنه به روزگار ِ من!
پ.ن۳: شعر از آقامون، شمس لنگرودی

Tuesday, February 17, 2009

پناه به آینه می‌برم!


...


یه سوی این قصه تویی.. یه سوی این قصه منم
بسته به هم وجود ِ ما .. تو بشکنی: من می‌شکنم...


هجوم ِ بن‌بست ُ ببین ... هم پشت ِ سر
                                                   هم روبه‌رو
راه ِ سفر با تو کجاست؟
                                 من از تو می‌پرسم... بگو


گریه کنم یا نکنم؟
حرف بزنم یا نزنم؟
من از هوای عشق تو
                            دل بِکنم
                                      یا نکَنم!؟


 


پ.ن: زویا به ما درس ِ عشق می‌دهد. درس ِ احترام و دل‌دادگی؛ روشنی و بیداری.


گریه کنم یا نکنم؟

Sunday, February 15, 2009

تو که در رقص ِ طرب؛ شعبده‌بازی :)


reflecting truth in Grand Cafe


نمیشه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره
نمیشه این قافله، ما رو تو خواب جا بذاره


دلم از اون دلای قدیمیه.. از اون دلاس
که می‌خواد عاشق که شد، پا روی دنیا بذاره


دوس دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو
ببره از این‌جا و... اون‌ور ِ ابرا بذاره


من می‌خوام تا آخر ِ دنیا تماشات بکنم
اگه زندگی برام چشم ِ تماشا بذاره


بی‌تو دنیا نمی‌اَرزه... تو با من باش و بذار
همه‌ی دنیا منو ... همیشه تنها بذاره ...


تو دلت بوسه می‌خواد..
                              من می‌دونم ...
من می‌دونم... من می‌دونم
اما لبت.. اما لبت
                       سر ِ هر جمله دلش می‌خواد یه "اما" بذاره!


 


*****


۱- فقط یک لحظه تصور کن که آهنگ محمد سریر باشه، محمد نوری هم بزنه زیر آواز، شعر هم از...
این شعرو خیلی دوست دارم، وسطای این شعر یادم می‌‌ره نفس بکشم! می‌میرم!
حسین منزوی. فوق‌العاده‌س این شعر به نظرم... ساده و عاشقانه و قوی.


ترکیب ِ این آدم‌های ارزش‌مند در یک آهنگ دل‌نوازی می‌کند ولی حیف، حیف از این‌که اجرای این کار سانسور داره و بیت ِ آخری که آوردم را حذف کرده بودند!
می‌دونی چیه؟ خیلی هات می‌شُد که می‌خواستند از "بوسه" هم حرف بزنند!
اصولا بوسه تو این مملکت بده! اَخه! لب؟ لب رو که دیگه نگو! حرااااام! حالا شما نیگا نکنید دست ِ حکومت‌چی و پشم‌های صورت ِ بعضی از آقایون رو می‌بوسند! استثنا مگه چشه؟.... بگذریم!
البته از اجرای قدیمی آن در سال ۷۸ با خبر نیستم.فکر می‌کنم در آن‌جا خوانده‌باشد.


محمد نوری با محمد سریر هم‌کاری‌های خیلی خوب و به‌یاد ماندنی کردند. حس ِ وطن‌پرستی در کارهای نوری به خوبی مشهوده. به‌ياد بیاریم: سر ِ خونه‌ی دِلُم، در روح و جان ِ من می‌مانی ای وطن، ای دیار ِ خوب ِ من،آه ای وطن نام ِ تو همیشه بر لبم، صدای ساز ِ مرد چوپان، ای وطن سلامم ای سرودم، چه خطرها کرده‌ایم و...


۲- از دوستانی که لطف داشته‌اند ممنونم،‌از این‌که خیلی وقت‌ها کامنتینگ وبلاگ رو می‌بندم متاسفم. سعی می‌کنم کم‌تر این کارو انجام بدم.
مدت‌ها پیش در Twitter شرکت کردم ولی متاسفانه فرصت نشد که ادامه بدم چند روزه که ولی فعال شدم مجددا. بنابراین می‌توانید از لینک زیر پی‌گیری کنید:
Follow me in Twitter


اکانت ِ FaceBook هم به‌راه انداختم ولی فعلا فرصت ندارم. همان یاهو360 را می‌توانید پی‌گیری کنید: ID yahoo: mjd_2004f



پ.ن: ترسم به نام ِ بوسه، غارت کنم لبت را...  + ;)

Saturday, February 14, 2009

just craziness


eyes in grand Cafe


درد ِ تو آن‌قدر عمیق است که ته ِ چشمت گیر کرده...
و اگر گریه بکنی یا اشک از پشت ِ چشمت درمی‌آید و یا اصلا اشک در نمی‌آید...

Friday, February 13, 2009

تلخ‌تر از نماز ِ تو


تلخ تر از نماز تو


من همیشه گمان می‌کردم که خاموشی بهترین ِ چیزها است، گمان می‌کردم که بهتر است آدم مثل بوتیمار کنار دریا بال و پر خود را بگستراند و تنها بنشیند؛ ولی حالا دیگر دست خودم نیست چون آن‌چه که نباید بشود،شد،کی می‌داند، شاید همین الآن یا یک ساعت دیگر، یک دسته گزمه‌ی مست برای دست‌گیر کردنم بیایند.
من هیچ مایل نیستم که لاشه‌ی خودم را نجات بدهم...
حالا می‌خواهم سرتاسر ِ زندگی خودم را مانند خوشه‌ی انگور در دستم بفشارم و عصاره‌ی آن‌را، نه، شرابِ آن‌را، قطره‌قطره در گلوی خشکِ سایه‌ام مثل آبِ تربت بچکانم... .


******


۱/ شاید تنها بتوانم این روزها عاشق بوف کور شوم...!


۲/ برای زندگی، "کردن" فعل کمی نیست؟


۳/ ناب منم، که می‌خرم تلخ‌ترین شراب ِ تو!


۴/ Follow me in Twitter   ;-)

Monday, February 9, 2009

You might be a big fish In a little pond


Grand Cafe ... little pond


نگران ِ چه هستی؟
برای شب های
                 بی تو
                 شعرهایی
                       از بر دارم
                           بغض هایی
                                       در سر


و بارانی که آیا خواهد گرفت؟
و چتری که سالهاست
نمی دانم کجا پنهان کرده ای


و تو را
        و مرا
              خلوتی سرد فرا می‌گیرد
              که من از صحت ِ آن برای تو بی‌خبرم

و خود را با یقینی که پیش تر ها نداشتم
                                                 دوباره حدس خواهم زد...


دیروز مرا از بهشت راندی
امروز تو را از زمین راندند


چه خیالی؟
سیبی ندارم،
            شعری به تو می‌بخشم
                                             و
بگذار دروغ نباشد که
بزرگان می بخشند...



lables:گاه‌نوشت،شعر
photo by: kornyx

Sunday, February 8, 2009

Thats not the shape of my heart


by kornyx



"وقتی که دل، به هر دلیل، قرص و مطمئن باشد حمق و نفهمی ِ مردم زیادتر به چشم می‌آید-معمولا زیادتر از حد واقع نفهمی آن‌ها"


 


پ.ن۱:از به‌یادماندنی‌ترین حرف‌های گلستان در اسرار گنج دره جنی است.
پ.ن۲: این دوست هم راست می‌گه، هوا، همون هواس.
پ.ن۳: photo by kornyx
پ.ن۴: +

Saturday, February 7, 2009

does not gel



از من مپرس چرا دوستت دارم
تو هم‌چون شعری
که هرچه دروغ می‌گویی، زیباتر می‌شوی...


از من مپرس از تو چرا ناگزیرم
                                      ای خون!
                                      دقایق آخر!
                                      مریم ِ بی‌شوی!
عیسای نازاده صلیب شده را
                                       در آغوشت بگیر!


"شمس لنگرودی"


برف ِ قشنگی بود.به پیش‌باز بهار هم نزدیک می‌شویم.چند وقت دیگر هم ولنتاین! این‌روزها زیاد نمی‌چسبد ولی خوب،خوبشان می‌کنیم. با چیزهای خوبی که میشه فراهم کرد...


و به سارا محمدی خیلی تبریک می‌گم. برای کتاب. برای روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود!

Thursday, February 5, 2009

imagination of painter

 

Please go slow and see the imagination of painter


خلاقیت ِ تمام عیار!

Wednesday, February 4, 2009

مرا ببخش اگر رفیق و یار نبودم...


مرا ببخش!


اکنون که ظفر
به‌جز گریز به هنگام نیست
بگذار
در آه ِ برنیامده‌ام پنهانت کنم
آه ِ لخته لخته‌ی پنهان*


۱- دوستان، خانم‌ها،آقایان، بنده شیطنت کرده‌ام و به کپی رایت ِ این مرز و بوم ِ پُر گهر در دو،سه مطلب قبل خدشه وارد کردم. این شیطنت گرچه لختک لختک وجدان ِ نیمه‌بیدارم را می‌آزارد اما بسی از به اشتراک گذاشتن صدایی خوش-حرفی ناب، لذت بردم. به هر حال از فرهیخته‌گان، اهالی با تحمل و نیز خود ِ شخص ِ علی‌رضا خان افتخاری عذر خواهی می‌کنم. که ابتدا لینک دانلود "پای پیاده" و سپس یک لینک برای گوش دادن منتشر کرده بودم. به هر حال ناگفته نماند خیلی‌ها هم حالی کرده‌ند.


۲- از اعترافات بنده در طی دوره‌ی-چهار، پنج‌ساله‌ی- وبلاگ‌نویسی‌ام، یک بدهی به داریوش عزیز، خواننده‌ی خوب ِ ایرانی‌ست. که من با بیانی تُند و صریح، از یک سِری اشتباهات ِ بچه‌گانه و عجیب و شاید هم بَد، در به روز رسانی ِ یک مطلب ِ او در وبلاگش؛ مطلبی منتشر کردم. اندکی بعد فهمیدم اشتباه ِ داریوش هر قدر هم که با خصوصیات فوق باشد، باز نیز مرزهایی وجود داشت که من حق ندارم آن‌گونه پایم را فراتر بگذارم... پس این مورد، گرچه با تاخیر هم‌راه است: اما عذر می‌خواهم-خاصه از او-!


۳- اگر کسی اطلاع خاصی از وضعیت NetWork Marketing خاصه quest و امثالهم، به‌ویژه تجربه‌ای مشخص دارد. خوش‌حال می‌شوم با من در میان بگذارد.
چه در کامنتینگ وبلاگ. چه از طریق ایمیل:majidff@gmail.com چه آی‌دی یاهو:mjd_2004f



* شمس لنگرودی

Monday, February 2, 2009

آبیاری هم می‌کنیم!



دو، سه نفر عوضی هستند؛ اون روی سگ ِ منُ ندیدن!


پ.ن: با "جر دادن" می‌شود موافق بود.

Sunday, February 1, 2009

سکوت شیشه‌های شب غمی داره


می‌گفتن که همه حرفا نواره / یکی می‌‌گفت نوار که پا نداره
می‌گفتن که شب آبستن ِ صبحه / زمستون که بره، فصل ِ بهاره
گفتند و شنیدیم و همه پا در آوُردیم / رفتیم و رسیدیم، به این شوق، که بُردیم
ما بود و نبود و دست ِ نابودی سپُردیم / یک سیلی جانانه در این حادثه خوردیم
...
حالا باقی چی مونده؟ نوار ِ پاره پاره / به هر کی می‌گی پاشو! می‌بینی پا نداره


نوار پاره- احمدرضا نبی‌زاده


 


خوش‌حالم که زمان ِ انقلاب نبودم. چون اگر یک درصد هم احتمال ِ این بود که در شکل‌گیری آن سهیم باشم، ترجیح می‌دهم- و می‌دادم- که نبودم.
حتما کلیپ معروف ورود آقای خمینی را دیده‌اید، که کسی از ایشان در مورد احساس وی از بازگشت به ایران می‌پُرسد و او پاسخ می‌دهد: "هیچی"!   +
شاید هم این تصویر از دست‌نوشته‌ی -حکم- او را دیده باشید: +
و یا این تکه از روزنامه‌ی اطلاعات را به خاطر آورید: +
بازی دادن ِ مردم، فریب، ظاهر سازی و ... و آدم‌کُشی حتی "یک نفر"، برایم قابل قبول نیست.
متاسفم که دموکراسی ِ واقعی وجود ندارد. متاسفم که در این کشور به شُعور مردم احترام نمی‌گذارند. متاسفم که کیفیت زندگی در وطنم در میانگین ِ مردم به شدت ناراحت‌کننده است.
متاسفم که مذهب و آیین ِ عامه‌ی مردم را راهی قرار می‌دهند برای سلطه و تجاوز.
متاسفم که سانسور در این مملکت بیداد می‌کند.


و متاسفم که تاسف ِ من کارساز نیست.
گاهی اوقات فکر می‌کنم بهتر است، قهوه‌ام را بنوشم، کارم را بکنم، کتابم را بخوانم، کافه‌ام را بروم، موسیقی‌ام را گوش بدهم، ترانه‌ام را بنویسم، وب‌گردی‌ام را انجام دهم، وبلاگم را به روز کنم....
و هیچ‌گاه حرفی از اختناق و خواب‌آلودگی و مردم‌فریبی و جنایت به میان نیاورم.
و امیدوارم روزی نرسد که این‌گونه شود... .

غربت بد است. ترک ِ وطن، تبعید و هر‌گونه‌اش بد‌آهنگ است و ناکوک. ابراهیم گلستان در نامه‌ای که برای نادر ابراهیمی نازنین می‌نویسد می‌گوید:


اما ميهن يك قطعه خاك نيست. خاك هرجاهست. ميهن آن ميهني كه لايق دل‌بستگي باشد تركيب ميشود از فضاي فكري يك دسته آدم شايسته. شايستگي هم از فهم ميآيد نه از اطاعت بي‌گفت‌و گوي هردستور، حتي اگر دستور از روي فهم و دقت و انصاف هم باشد. حيف است آنچه "عاطفه"‌اش نام ميدهي فدائي و قرباني خيال غلط باشد...


حتما این مطلب داریوش اقبالی را خوانده‌اید که می‌گوید:
"زمانی در ایران بودم و تمام تلاشم این بود که خارج شم، حالا بیرون از اون سرزمین همه‌جا می‌شه رفت، جز خانه"
دیگر از این تلخ‌تر؟ مگر یک خواننده، یک ترانه‌سرا، یک فیلم‌ساز ِ ایرانی، دوست‌داشتنی‌ترین مخاطبینش هم‌وطنانش نیستند؟
ولی وقتی جایی زندگی می‌کنیم که "خودی و ناخودی" جای "اهل و نااهل" را گرفته و دیگر چه خیالی؟
این‌جا زبانت را می‌فهمند و فقط زبانت را، نه کلامت را، و اگر کلامت را، فقط کلامت را نه فکرت را و نه خودت را.
اما میهن یک قطعه خاک نیست. خاک هر جا هست. دل‌بسته‌ی آنی می‌شوم که لایق باشد. و برای این لیاقت معیارهای خوب، ناب و پاکی خواهم یافت.


به قول ِ شهیار:
سکوت ِ شیشه‌های شب غمی داره
ولی خشم ِ تو مُشت ِ محکمی داره
عزیز ِ جمعه‌های عشق و آزادی
کلاغ پر بازی با تو عالمی داره، عالمی داره، عالمی داره...


عالمی دارم!
شاد و سبز باشید. بخندید که سر ِ حال بودن همیشه جواب می‌دهد ;-)


پ.ن: در مورد ِ ری-میکس ِ آهنگ کودکانه‌ی فرهاد، توسط شخصی به اسم ِ دی.جی مامسی حرف داشتم که بعدا خواهم زد. فقط بگویم از نظر من که مزخرف است...