Saturday, May 30, 2009

صدای قلب نیست، صدای پای توست

ساعت گل صداش میآد ... GrandCafe


 


خونِ همه ستاره‌ها،
جنگل ِ سبز ِ زیر ِ پات


تنور ِ سرخِ دستِ من،
ترانه می‌پزه برات



photo by me (grandcafe)

این اواخر بر فیس‌بوک چه گذشت؟

face book... grandcafe 


در فیس‌بوک گروه‌های مختلفی برای حمایت از کاندیداهای مختلف تشکیل شده، برای مثال، گروهی برای میرحسین موسوی با بیش از ده هزار و سیصد حمایت‌کننده و گروهی برای احمدی‌نژاد در حدود صد و هشتاد حمایت‌کننده و گروهی برای کروبی نزدیک هفت‌صد حمایت‌کننده.


این در حالی‌ست که گروه‌هایی در فیس‌بوک به مخالفت و تنفر از احمدی‌نژاد، می‌پردازند که مطر‌ح‌ترین آن‌ها با نام "من شرط می‌بندم می‌توانم یک میلیون نفر پیدا کنم که احمدی‌نژاد را دوست ندارند" نزدیک به چهل و پنج هزار نفر عضو دارد.سایر گروه‌ها نیز نام‌هایی با همین مضمون، مثلا "احمدی نژاد،نه" و "تنفر از احمدی نژاد" را دارا می‌باشند. حتی صفحه‌ای برای حامیان روزنامه ای که اخیرا بعد از انتشار دوباره، به نامِ "یاس نو" توقیف شده، تشکیل شده است که با بیش از هزار کاربر حامی، از احمدی‌نژاد نیز بین کاربران محبوب‌تر است.


با توجه به موارد بالا، و هم‌چنین گروه‌هایی که از خاتمی حمایت می‌کنند و به نفع جریان اصلاح طلب مورد استقبال قرار گرفته‌اند، فضای فیس‌بوک کاملا مخالف با دولت فعلی می‌باشد و این با توجه به محبوبیت فیس‌بوک بین کاربران اینترنت در ایران خطری مهم برای احمدی‌نژاد می‌باشد. هم‌چنین است که نمی‌توان از حرکتی که کاربران ایرانی فیس بوک به صورت انفرادی انجام داده‌اند به سادگی گذشت و آن این است که کاربران حامی میرحسین موسوی عکس‌های پروفایل خودشون را به نشانه‌ی حمایت از او، به رنگ سبز در آورده‌اند.


علاوه بر این‌ها آن‌چه که فیس‌بوک را به کام دولت ایران تلخ می‌کند، وجود گروه‌هایی آگاهی‌دهنده بین کاربران ایرانی در خصوص حقوق بشر و آزادی است.برای مثال گروه "سنگسار را متوقف کنید" و "اتحاد رفع تبعیض علیه زنان" مورد توجه کاربران ایرانی قرار گرفته‌است.


در چند سال اخیر نکته‌ای که بین کاربران ایرانی به چشم میخورد استقبال آن‌ها از فضاهای اجتماعی مجازی هم‌چون توییتر،یوتیوب،یاهو360،ارکات،فلیکر و ... می‌باشد که نقطه‌ی اوج آن‌ها شاید فیس‌بوک باشد که از محبوبیتِ بالایی برخوردار است و هنگامی‌که این سایت فیلتر شد، در کمتر از یک ساعت، کاربران به یک‌دیگر راه‌هایی چون استفاده از برنامه‌های مختلف فیلترشکن و یا استفاده از دامنه‌ای جای‌گزین را پیشنهاد کردند اما گستره‌ی فیلترینگ مخابرات ایران افزایش یافت و سپس به علت اعتراض‌های فراوان از این سایت رفع فیلتر شد. نکته‌ی مهمی که وجود دارد این است که اگر به آماری که از جو حاکم بر فیس بوک بین کاربران فارسی زبان اشاره شد توجه کنیم می‌توانیم دربیابیم که زیردستانِ احمدی‌نژاد به دستور او از این فیلتر دست کشیدند تا فرصتی باشد برای این تبیلغ کاذب که دولت عرصه مجازی را برای مخالفانش محدود نمیکند، این در حالی‌ست که بازخوردهای کاربران بعد از رفع انسداد، عصبانیت و تنفر بیش‌تری را از اقدامات دولت،حکایت دارد... و کلا: بیلاخ!


 



پ.ن: این یادداشتِ کوتاه را چند روز پیش همین‌جوری نوشتم.تقریبا یه گزارشِ کوتاهه.هرچند که جای تحلیل داشت ولی قصد خاصی هم نداشتم:)

Wednesday, May 27, 2009

این دلِ پر خون ولش؟

green...GrandCafe


روزهای بی‌حوصله‌گی.روزهای خالی بودن.روزهای...


به قولِ همینگوی،فرض کن بخوای نویسنده بشی و با گوشت و پوستت این خواستو حس کنی و اون وقت چیزی به قلمت نیاد... :(


انگار که من و حسین پناهی رو تو یه اتاق،باهم،واسه همیشه،تنها گذاشته باشن...


نمی‌فهمن! می‌دونی؟ اصلن نمی‌فهمن.
تنهایی از همه‌چیز به‌تره.تنهایی و پناهی.آقای دکتر،در نسخه‌ی من،برای همیشه و همیشه «تنهایی» تجویز فرمایید. من از این جماعت،جدا، بِه.

Tuesday, May 26, 2009

چقدر سبز؟

تبلیغ


۱- بینِ این سی دقیقه‌هایی که هر کدوم از نماینده‌ها در این چهار شب، از شبکه‌ی یک به تبلیغات پرداختند، به‌نظرِ من کروبی از سایرین جامع‌تر و به‌تر حرف زد. کروبی، به نظر می‌رسه که خیلی «حرص» می‌خوره و آن‌طور که نفس‌نفس‌زنان حرف می‌زند اگر رییس‌جمهور شود، نمی‌دانم چهار سال را نفس دارد یا خیر.احمدی‌نژاد، از آن‌جا که عادت دارد، به دروغ‌های خودش ادامه داد و حرف‌های محسن‌رضایی هم که با اسانسِ «آقا» بود و غیر از چند انتقادش حرفی برای گفتن نداشت.میرحسین موسوی، توقع می‌رفت که گسترده‌تر از این سخن بگوید.تا آن‌جا که به‌یاد می‌آورم، هر چه گفت یا «اقتصاد» بود یا مربوط به آن. نه این‌که کم اهمیت باشد،نه، ولی انتظارِ من این نبود.


۲- این‌که «دست‌بندِ سبز» می‌بندند،‌بدونِ این‌که از میرحسین بدانند،خیلی جای خوش‌حالی نداره. در دانش‌گاه این اتفاق، آن‌قدر به چشم می‌خورد که آدم دوست داره بره طرفو خِفت کنه چند تا سوال ازش بپرسه،ببینه این چی می‌دونه اصلا! خوبه دیگه، کسانی که در راسِ امور هستند، می‌دونند «ملتِ جو گیری» داریم و از این فرصت خوب استفاده می‌کنند. اتفاقی که شکل دیگرش برای هاشمی هم افتاد:


تبلیغتبلیغ


۳- هیچ‌کدوم از چهار آقایون، به‌نظرِ من،سخنور و با قدرتِ کلامِ خوب نیستند. هیچ‌کدوم از این آقایون، در حرف زدن،به‌صورتِ اصولی، جذاب، قوی و پر نفوذ نیستند. سیاست‌مداری که در بیان،مهارت‌های بالایی دارد و اساسا در ارتباطِ اجتماعی، در گفتگو در تک‌گویی،کاربلد است،تاثیر گذاریِ بیش‌تری دارد و موفق‌تر است.

Saturday, May 23, 2009

مست ز باده می‌روی

جانت فدا، بس که خوشی! GrandCafe


 


از گلِ سرخ رُسته‌ای، نرگسِ دست بسته‌ای


                            نرخِ شکر شکسته‌ای، پسته دهانِ کیستی؟


ای تو به دل‌بری سمر، شیفته‌ی رختِ قمر


                            بسته به کوه بر کمر، موی میانِ کیستی؟


 


پ.ن:شاعرِ شاعران،«خاقانی» آدمُ داغون می‌کنه. «دنیای خاقانی» ِ معصومه معدن‌کن یا «اوج انا الله» از عطاء رادمنش رو پیشنهاد می‌کنم، تا تحقیق‌ها و شرح‌های خفنی که روی این «شاعرِ صبح» انجام شده رو بخونید. مصرع ِ دوم، از دومین بیتی که آوردم می‌شه «تو کمر باریکِ چه‌کسی هستی؟». عاااالی.

Wednesday, May 20, 2009

آهای معلمِ بد! چقدر جریمه باید

mahmood dowlat abadi - GrandCafe


 


کلیدر را خیلی‌ها بزرگ‌ترین و مهم‌ترین اتفاق ِ ادبی چند دهه‌ی اخیر می‌خوانند. برای مثال وقتی از لیلی گلستان در مورد کتاب کلاسیک فارسی و از معاصران سوال می‌شود،جواب می‌دهد: «شما کلیدر را بخوانید و ببنید نثرِ خوب یعنی چه.حظ می‌برم.»
یا جای خالی سلوچ، را استادان ادبیاتِ داستانی شاه‌کار ِ دولت‌آبادی می‌دانند.و من کاری که او در «رئالیسمِ روستایی» کرد را به‌واقع تکرارناشدنی می‌پندارم.


عبدُل سروش، سوالی برای‌اشان پیش آمده‌بود و پرسیده‌بودند: «محمود دولت‌آباد کیست؟»


اگر سروش، او را نمی‌شناسد که حال و روزش مشخص است. و اگر می‌شناسد،نه‌تنها روشن‌فکر نیست که شعور هم ندارد و خودش را به نفهمی می‌زند، زیرا می‌شناسد ولی می‌گوید نمی‌شناسم! این را می‌گویم که اشتباه نکنید که از این عبارتِ مذکور، طعنه‌ای حاصل می‌شود.خیر! مثلِ این می‌ماند که ابتدای نقدِ سیاستِ دولتِ نهم بنویسم:«شنیده‌ام محمود نامی هست، چی‌چی نژاد یا چی‌چی گشاد آها آها شاید هم گفته‌اند احمدی‌نژاد!»؛ آن‌وقت من خودم را مسخره کرده‌م. خودم را سرِ کار گذاشته‌م. آن‌وقت قلمِ من، شعورِ لازم را نداشته‌است. وگرنه، کدام طعنه؟
کسانی‌که این نامه را شجاعتِ سروش می‌دانند، باید به این بیندیشند که سروش در این نامه پیش‌تر از این‌که به دولت‌آبادی، پاسخ داده باشد، تنها بی‌لیاقتی و بی‌احترامی و ادبیاتِ ناپسندش را نثارِ این نویسنده‌ی ماندگارِ معاصر کرده، او روی حرف‌اش به «میرحسین موسوی» بوده‌است. نزدیک به آن قولِ معروف: «به در می‌گوید تا که دیوار بشنود!» و این به هیچ‌وجه مصداقِ شجاعت نیست.
اگر سروش دولت‌آبادی را «سست نثر» می‌داند، جامعه‌ی ادبیاتی هم بایست برای قدردانی از حافظ‌شناسیِ او و رفقایش، ایشان را «دلقک ِ ادبیات» بخوانند!
آقای سروش! چون بی‌شرمانه نوشتید، می‌گویم که بدانید، دولت‌آبادی صحبت از «ریش و پشم ِ شما» نکرد! صحبت از «امام،امام کردنتان» نکرد. که حالا شما حرف از «غار» به میان می‌آورید.آقای سروش خوب است به‌یاد بیاورید که می‌گفتید:"از ابتدا که «امام امت» هم فرمان را صادر کردند برای تشکیل ستاد انقلاب ِ فرهنگی آن‌چه هم که به ما «توصیه کرده‌ند و امر کرده‌ند» همین بود که در هر چه «اسلامی‌تر» کردنِ فضای دانش‌گاه و پی‌افکدنِ یک‌چنان بنیانِ الهی ما بکوشیم" شما که می‌گویید دیگرانی گذشته را فراموش کرده‌ند، خودتان گذشته را به‌خاطر آورید که زیر ِ کدام پرچم سینه می‌زدید. وگرنه هستند بسیارانی که به‌یادتان آورند. شما که اسامی ردیف می‌کنید و با ناله‌ی «فلان و فلان هم بودند» از خود رفع ِ تکلیف می‌کنید گویی که انگار هرچه بگویید این و آن هم بودند، پنداری شما، دستی بر آتش نداشتید! به‌‌تر، به‌خاطر آورید؛ کدام عطر را می‌خواستید در مشامِ جوان‌ها بچپانید! و حالای جوان‌های‌امان را نیم نگاهی کنید، تا نپندارید که نخفته‌اید.


 


پ.ن: از "فرارو" و "یاری نیوز" و چندجای دیگر به‌طور مرتبط لینک داشتم ولی فیلتر شده‌اند.
تو این مملکت، هر کسی حرفی بزنه که به مذاقِ آقایان خوش نیاید، فیلتر می‌شود.
عجالتن، حرف‌های دولت‌آبادی را این‌جا و حرف‌های سروش را این‌جا بخوانید.

Monday, May 18, 2009

خرداد را، زمستان نکنید!

 


اواخر سالِ پیش، رهبرِ جمهوری اسلامی:


«مثلِ کسی‌که پنج سالِ دیگر بناست کار بکند، کار بکنید.یعنی تصور کنید که این یک‌سال به‌اضافه‌ی چهار سالِ دیگر در ید ِ مدیریتِ شماست.با این دید نگاه کنید و کار کنید و برنامه‌ریزی کنید و اقدام کنید.»


(+)


تبلیغاتِ احمدی‌نژاد در تلویزیون، دوره‌ی اول:


«واقعا مشکلِ مردم ما الان شکل موی بچه‌های ماست؟ بچه‌ها دوست دارن موهاشون رو هر جوری بذارن،به من و تو چه ربطی داره؟ من و تو باید به مسائل اساسی کشور برسیم. یعنی دولت باید بیاد اقتصاد رو سامان بده، فضای کشور رو آرامش ببخشه، امنیت روانی درست کنه، پشتیبانی بکنه از مردم، مردم سلایق گوناگون دارن. سنت‌های مختلف، اقوام مختلف، تیپ‌های مختلف.دولت خدمت‌گزار همه است. چرا مردم رو کوچیک می‌کنیم؟ یعنی واقعا مردم رو این قدر کوچیک می‌کنیم که الان مشکل مهم جوون‌های ما اینه‌که مدل موشون رو چه جوری بزنن و دولت هم نمی‌ذاره. شان دولت اینه؟ شان مردم اینه؟ این توهین به مردم ماست. چرا مردم رو دستِ کم می‌گیریم؟الان مشکل کشور اینه‌که مثلا فلان دختر ما فلان لباس رو پوشید؟ یعنی مشکل کشور ما اینه؟ مشکل مردم ما اینه؟»


(+)


اوایلِ سالِ هشتادوهشت طیِ یک جلسه‌ی خصوصی:


«هیچ معنایی ندارد ریاست‌جمهوری در ایران دو دوره‌یی باشد و همان‌گونه که نمایندگی مجلس در ایران نامحدود است، دورانِ ریاست‌جمهوری هم باید نامحدود باشد...ما باید از تجاربِ دوستان‌امان در آمریکای لاتین یاد بگیریم. مگر آقای چاوز نبود که با مقاومت وصف‌ناشدنی همین تغییرات را در قانون اساسی خودشان اعمال کردند پس ما هم می‌توانیم چنین اقداماتی را انجام دهیم فقط یک شرط دارد و آن‌هم نترسیدن است... برنامه انتخابات ریاست جمهوری دوره دهم به‌گونه‌یی مدیریت شده‌است که پیروزی ما در آن قطعی است و ما اهدافی بسیار فراتر از این انتخابات داريم که از جمله آن به‌دست گرفتن برخي مراكز مالي مهم نظير ... (؟) است چرا كه هيچ دليلي ندارد چنين مراكزي خارج از اختيار دولت باشد.»


(+/+/+/+)


اواخر فروردین، رئیس‌جمهور سوئیس و احمدی‌نژاد:


«احمدی‌نژاد ضمن ابراز امیدواری به سیاست جدید آمریکا گفته‌است که: ایران از وضعیت فعلی ناراضی است و خواهان تغییر آن است، بدین‌منظور باید گام اول را آمریکا بردارد و تغییری جدی در سیاست خود بدهد. احمدی‌نژاد همچنین گفته‌است اگر اوباما بخواهد، می‌تواند این دگرگونی را به انجام رساند. این تغییر از نظر احمدی‌نژاد بایستی در همین ماه‌ها انجام شود، چون بعدا مشکل‌تر خواهد شد»


(+/+)


*** ***


این چهار بند بالا را، چهار اپیزود اساسی‌،مهم و حساس می‌دانم برای این‌که تاکید و تکرار کنم، این‌بار، رای ندادن چقدر اشتباه و بچه‌گانه‌ست.من از تحریمی‌ها سوال می‌کنم، اگر هیچ حرف دیگری جز این‌چهار بندِ بالا را نخوانده‌بودید باز چه دلیلی را می‌توانستید برای این تصمیم مطرح کنید و یا بر چه اساسی خودتان را مجاب به «بی‌تفاوتی» کنید؟ حالا بماند،مطالبِ فراوانی که چه من،چه سایر دوستانِ مخالفِ تحریم تا به امروز منتشر کرده‌ند.باری،جالب آن‌که اشاره‌ام به این چهار بند،بدین شکل، بدونِ هیچ شرح و توضیحِ اضافه‌ای است؛یعنی دقیقا به وضوح می‌شود دریافت تا چه اندازه «خطر» حس می‌شود، تا چه حد «تغییر» الزامی‌ست و باید رفت و رای داد.حتی این‌بار، این‌گونه است که می‌شود «جریانِ انتخابات در جمهوری اسلامی»‌را محکِ درست‌ودرمان زد.
به‌واقع،احمدی‌نژاد برای هرچه تدبیر نکرده‌باشد،در زمینه‌ی انتخابات،نه‌تنها کار کرده‌است بلکه به‌نظر می‌رسد حساب‌شده و خوب پیش‌رفته و می‌رود.سفرهای متعدد استانی،سی‌دی‌ها و پوسترهای تبلیغاتی، سیب‌زمینی و شیر رایگان و ... همه به‌کنار، حمایت‌های گسترده‌ی رسانه از ایشان به‌کنار، «بندِ اولِ همین مطلب» را شاید بتوان «تبلیغی جهت‌دار و پر نفوذ» خواند که با قرار گرفتن، کنار عمل‌کردِ تبلیغاتی ِ او از هر نوع‌اش و از هر جنبه‌اش-عوام‌فریبی‌اش باشد،نباشد مهم نیست- که چندتایی‌اش را هم شمردم، تحقیقا و ایضا دقیقا نشانه‌های تبلیغاتی قوی را داراست.که اثرش را هم می‌بینید و هم خواهید دید.
عقلانی‌ست در این انتخابات شرکت کرد و به یکی از دو کاندیدای مهم،یعنی کروبی یا موسوی رای داد. در آن «بند سوم این مطلب» می‌بینید که احمدی‌نژاد،چگونه حتی دو سال را برای خود کافی نمی‌داند، و به چه منابعی چشم دارد.من تا این ساعت،نظرم روی «میرحسین موسوی‌»ست.با مصلحت‌اندیشی و عاقبت‌نگری، همه‌امان باید حرکتی کنیم تا خُردادمان، زمستان نشود.


+ دیوار به دیوار ِ آزادی
+ عمو زنجیرباف
+ سکوت شیشه‌های شب غمی داره
+ انتخاب کردن، با دیکتاتور کنار آمدن نیست (1)
+ انتخاب کردن، با دیکتاتور کنار آمدن نیست (2)
+ انتخاب کردن، با دیکتاتور کنار آمدن نیست (3)
+ انتخاب کردن، با دیکتاتور کنار آمدن نیست (4)
+ مخالفم، اما مخالفت را بلدم
+ آقا! اجازه هست بگیم؟

Sunday, May 17, 2009

آقا! اجازه هست بگیم؟

Sound of Silence/ mana neyestaani/ GrandCafe


+ رسمن مملکت بی‌قانون است
+ دستور توقف انتشار روزنامه یاس نو صادر شد‬
+ یاسِ نو شبانه توقیف شد
+ کار از دست آیبتا خارج شد
+ در سوگِ یاسِ نو
+ یاس نو یا یأسِ نو
+ اگر این ظلم نیست، پس ظلم چیست؟
+ اول می‌بندیم، بعد مستندات را خواهیم یافت!


 


دموکراسی دارد برای‌امان شکلِ «آرزو» می‌شود.
این‌چه بغضی‌ست،بی‌شبنم،سال‌های سال در خانه‌ی ما،ایران،جا خوش کرده؟


آقا! اجازه هست بگیم؟
که خسته‌ایم از سین‌جیم!


سریال‌امان شده یوسف،کتاب‌امان ک.پ،فیلم‌امان اخراجی‌ها،روزنامه‌امان کیهان،هم‌شهری، از مجله‌ها که نگوییم به‌تر است،یک ترانه‌سُرایمان در داخل می‌میرد، یکی دیگر تبعید است،خواننده‌امان ساسی‌مانکن،خیابان‌امان آراسته به گشتِ ارشاد، پارک‌هایمان اهانت به دختران و زنان، ازدواج‌های‌امان اگر سربگیرند شده طلاق، ورزش‌امان شده فوتبال،فوتبال‌امان هم جنگ،اینترنت‌امان همه سانسور...
فرهنگ هم در حال نابودی‌ست و روزبه‌روز خبرهای بد بیش‌تر و بیش‌تر منتشر می‌شوند.
نه فقط این‌ها نیست. برید با یک اهلِ فن،‌مثلا یک خلبان صحبت کنید. ببنید جدا از سطح فرودگاه و هواپیمایمان، یک مقایسه‌ی کوچکی در آمار پروازهای‌امان با دیگران به‌اتان بگوید. تا فاجعه دستتان بیاید.
دنیا با ما قهر کرده‌است و ما همچنان رییس‌جمهورمان دعای فرج می‌خواند، در همان دو،سه سفرِ محدودی، که اگر نبود به‌کل، خودمان بودیم و خودمان. خودمان و تخریبِ خودمان.
کاش رییس‌جمهورمان به جای آن‌که ادعایش شود که نون‌و پنیر، چای‌و خرما می‌خورد که تمامِ ساده‌زیستی‌اش جز عوام‌فریبی نیست، می‌رفت شاطر عباس،می‌رفت شاندیز، می‌رفت لوکس طلایی، می‌رفت حاتم، می‌رفت خانه‌کوچک، می‌رفت البرز،می‌رفت نایب،... یا اصلا نه، یه «هایدا» می‌گرفت کوفت می‌کرد،اما حداقل کاری نمی‌کرد که فردا، این همه، شرمنده‌ی تاریخ باشد/ شود.



طرح از مانا نیستانی

کجا بریزم هانی؟

...GrandCafe


 


همه‌ی چیزهای عظیم و مهمی که می‌شناسیم کار عصبی‌هاست. همه‌ی مکتب‌ها را آن‌ها بنیان گذاشته‌اند و همه ‌ی شاهکارها را آن‌ها ساخته‌اند و نه کسان دیگر. بشریت هرگز نخواهد فهمید که چقدر به آن‌ها مدیون است و بخصوص آن‌ها برای ارائه این همه چیز به بشریت چقدر رنج کشیده‌اند. ما از شنیدن موسیقی خوب، از دیدن نقاشی زیبا لذت می‌بریم، اما نمی‌دانیم که برای سازندگان‌شان به چه بهایی تمام شده‌اند، به قیمت چه بیخوابی‌ها، چه گریه‌ها، چه خنده‌های عصبی، چه کهیرها، چه آسم‌ها، چه صرع‌ها، و چه مقدار اضطراب مرگ که از همه آن‌های دیگر بدتر است …


 


+درجستجوی زمان از دست‌رفته/مارسل پروست


From The Bottom Of My Broken Heart


پ.ن۱:آن روزهایی‌ست که حوصله‌ی خودم را هم ندارم.


پ.ن۲: ژانرِ اونایی که از قبل هماهنگ می‌کنن: «کجا بریزم؟» ...


پ.ن۳: ژانرِ دخترایی که الان تو دلشون می‌گن: "وااااااااااااااااااا"

Saturday, May 16, 2009

غروبِ وحشی

alone... GrandCafe


و پشت حوصله ی نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم


 


***
وقتی دل‌تنگ می‌شی، وقتی یاد گذشته‌ها می‌اُفتی، وقتی انگار خاطره‌هاتُ مثلِ یه ویدئو پلی کردن، وقتی هوات عوض می‌شه چه با صدای ف.فرومند و شعر م.حیدرزاده می‌ره تو عمقِ خاطراتی که می‌بینی! اَه، عجب دوره‌ای بود، عجب حماقتی بود، آه می‌کشی، بی‌صدا، بلند،غریب. چه حتی با یه عطری که دل‌ات رو می‌لرزونه... چه ریلکس ِ سبز! می‌برتِت توی مترو، توی پارک، توی خیابون.می‌شینی کف ِ خاطره.زمان هم بی‌رحم است، هم مهربان.شاید خوبیش اینه‌که آدما از یه‌جایی به بعد می‌میرن

Wednesday, May 13, 2009

مخالفم، اما مخالفت را بلدم

میرحسین موسوی و بانو رهنورد


 


یه سیبیل کلفته می‌افته دنبال یه پسر خوشگله. پسره هی در می‌ره تا این‌که آخر سر تو یه کوچه بن‌بست گیر می‌افته. سبیل کلفته می‌گه خب دیگه این‌جا آخر خطه، بکش پایین! پسره که راهی نداشته می‌گه پس به شرط این‌که بعدن هر کی ما رو دید، بگیم من ترتیب تو رو دادم. سبیل کلفته می‌گه قبول، تو فعلن بکش پایین دولا شو، بعدن هر کی یه نگاه به من و تو بندازه، خودش می‌فهمه کی ترتیب کیو داده.

حالا شده حکایت ما و اون‌هایی که ادعا می‌کنن با رای‌ندادن ترتیب نظام رو دادن.

نکنید آقا جان!


(+)


بعد از مطالبِ زیر:


انتخاب کردن، با دیکتاتور کنار آمدن نیست (1)
انتخاب کردن، با دیکتاتور کنار آمدن نیست (2)
انتخاب کردن، با دیکتاتور کنار آمدن نیست (3)
انتخاب کردن، با دیکتاتور کنار آمدن نیست (4)


برای افزودن به آن‌چه تا به‌جال گفتم؛هرچی فکر کردم چیزی بگم که یه دلیلِ تازه و محکمی برای‌امان باشد پیدا نکردم. نه برای ما، که برای کسی هرگز تکلیف تعیین نمی‌کنم،بلکه برای خودم.یعنی همان چهار قسمت به زعمِ من جامع بود، حالا شاید مانع نبوده‌باشد. صحبت‌های دیگران را هم خواندم.هر کسی چیزی نوشت،هر لینکی پیدا کردم، بدون پیش‌قضاوت هم اکثرا خواندم و خواهم خواند.
بنابراین، نتیجه، تصمیم‌ام، رای به «میرحسین موسوی» شد.
رای خواهم داد و رای‌ام هم «میرحسین موسوی»‌ست.


 


پ.ن: «دادا محمود»عزیز،گفت کامنت‌ها را چرا بستم؟ علت‌اش این بود که می‌دانستم باز چند نفر، با تفکر ِ آقای «امیرجمشیدی» پیدا خواهند شد، که همه‌جانبه به موضوع نگاه نکنند. «نخوانند»و بنویسند! فقط «اسامیِ آدم‌ها» را ردیف کنند و بنویسند! در «گذشته» زندگی کنند و بنویسند! چون می‌دانستم تفکر «امیر»، آن‌قدر تکراری‌ست و موافق و هم‌سو با میلِ این حکومت که دیگر نمی‌خواستم امثال‌اش را بشنوم! چون فکر می‌کنم کسانی با «تفکر» امیر، نمی‌دانند، که دارند «بچه‌گانه» حکومت را دستِ‌کم می‌"گیرند!
پیشنهاد ِ اضافی: + و +

Monday, May 11, 2009

خودمانی!

 


یکی از یازده قانون مهمِ «تفکر سیستمی»، خاصه برای software development، این نکته‌ی زیر است:


 *you can have your cake and eat it too - but not at once


و این همانی‌ست‌که تقریبا به‌ترش را خودمان داریم: "هم خر و می‌خواد،هم خُرما"!

Saturday, May 9, 2009

Follow your dreams

D R E A M S ... GrandCafe



ما در زندگی به رازهای واقعی ِ بیش‌تری احتیاج داریم.
هِم! در این روزگار، چیزی که بیش از همه کم داریم نویسنده‌ای است یکسره آزاد از قید شهرت، و شعری به راستی خوب اما چاپ نشده.
البته مسئله‌ی گذران زندگی هم مطرح است...



- همینگوی

Friday, May 8, 2009

سه فنجان مطلب!

best grand cafe evar :)


 


۱- من قبل از این‌که خود ِ مطلبِ سورن، رو بخونم، کامنتاشو خوندم. خیلی مطلبِ جالبی بود. این اسامی و گفتارهایی که گاها خنده‌ی موزیانه‌ای رو هم در پی داره. همه چی انگار از مدرسه‌هه شروع می‌شه. از این‌که معلمه بگه: «کُسینوس» و به بغل‌دستی‌ت نیگا نیگا کنی یا خود ِ احمق‌اش مسئله رو جوری بده که جواب دستگاه بشه «یک و سه» و بیاد هوار بزنه کی " یکُ‌سه" در آوُرد؟ یا اون معلم ِ فیزیک ِ عزیزم که یه بارم ازش این‌جا نوشتم، برمی‌گشت می‌گفت:"من کلاسِ خصوصی با دخترها که می‌رَم روی دانشمند ِ گران‌قدر ِ آلمانی، آقای «کیرشهُف» تاکید خاصی دارم و آن‌ها هم لبخند می‌زنن"
یا سایر مثال‌هایی که هست مثل:«حسن شاش» یا «کُسمِتیک» یا «کیر‌که‌گارد»...
ما جماعت ِ ایرانی ولی کلا مُشکل داریم. سر کلاس هم که باشی، وقتی یارو برمی‌گرده عقب می‌گه "اون پرده رو بکش یا بزن عقب" کرم ِ خودشو می‌ریزه! این فاجعه نیست؟ خُلاصه این‌که عجب سوژه‌ی خوبی‌ست، حرف‌هایی که در ادامه‌ی سورن، مانی، در سورن2 زده‌را نیز پیشنهاد می‌دم بخونید.
شاید خودم‌ام در حرف زدن با دوستانم یا چتِ مجازی از این حرف‌ها و اصطلاحات‌ و اسامی یا آن فعل ِ خوب ِ معین، استفاده و شوخی کنم. ولی با توجه به گستره‌ی آن اسامی، در یک اجتماع ِ علمی، در یک بحث ِ جدی، در یک گفتُ‌شنودِ رسمی، فکر می‌کنم حرف زدن در موردش خیلی هم خوب باشه. بازم دمش گرم آقای مانی.


 


۲- یه بحثِ دیگه هم هست،که مربوط به مجازستان و اینترنت می‌شه. دیشب تو فیس‌بوک با آرش عزیز حرف می‌زدم، در مورد شکایتی که نسبت به آدم‌های بی‌هویت داشت. با یک اسم مستعار، با یک اسم ِ کوچک، بدون ِ هیچ‌وبلاگ و شخصیتی، بدون ِ درخواست و پروفایلِ معتبری می‌گردند و کاراکتر مجازی شده‌اند و هرچه هم به گوش‌اشان بخوانی که اصلن تو کی هستی و چه صنمی داری! حالی‌شون نمی‌شه. این درد دیگه واقعن مشترکه! یه سری واقعن دارن می‌لولن انگار! شکایتی که من قبلن از علی‌رضا شیرازی هم دیده‌بودم و امروز هم‌که یادش افتادم به واسطه‌ی یادداشتِ خانم مومنی بود.


 


۳- اینم بخونید دیگه بی‌زحمت :دی

Wednesday, May 6, 2009

تولد یک عدد مقدس!

happy ur birthday saint touka ..GrandCafe


به نظر من توکا نیستانی از آن دسته آدم‌هایی‌ست که به قولِ بهنود،می‌آیند وزنی بر کره‌ی زمین بیفزایند.
یک‌بار ِ دیگه گفتم، زندگی چیزی نیست که متعلق به همه باشد. توکا، خوب می‌بیند، خوب می‌نویسد، موقعیت‌شناس است،خوب است. فکر می‌کنم انگشت‌شُمار باشند، وبلاگ‌هایی که وقتی شما با آن‌ها آشنا می‌شوید، می‌روید و تمام ِ آرشیوش را زیر و رو می‌کنید،شک نکنید یکی از آن‌ها وبلاگِ خوبِ توکای مقدس است. تازه توکا از معدود رفقای اگزوپری هم هست.
توکای مقدس، شاید چون زلزله‌ای، شهرِ افکارت را پُشت‌ورو می‌کند!


«حضورش به محیط، به کار و به زندگی کیفیت می دهد، این کیفیت قابل تبدیل به عدد و رقم نیست، در هیچ گزارش مالی ردیفی برای آن وجود ندارد، روی هیچ نموداری قابل علامت زدن نیست، آن را با پول نمی توان خرید یا فروخت یا حتی جبران کرد. بودنش سعادتی است که نصیب ما شده است» (+)


تولدش مبارک باشد.

Tuesday, May 5, 2009

تلخی انگ است

wow grand cafe again ;)


 


"وقتی‌که روح تلخ می‌شود تلخ می‌ماند. کاری نمی‌توان کرد. تلخی انگ است. داغ است و مهر و نشانه‌ست. می‌ماند؛ می‌شود هویت انسان. مانند رنگِ چشم. هرچند رنگ چشم دنیا را رنگی نمی‌کند ولی تلخی... تلخی تصویرهای تلخ می‌سازد. تلخی تصویر واقعیت است. تصویر ِ روی شیشه‌ی مات تو، وارونه، کوچک‌تر از واقع"


+


 


پ.ن۱: من یه چیزی رو چندین وقت هی یادم می‌ره بنویسم! و اون اینه‌که ما عنوان‌بندی‌های «از لحاظ ِ...» رو از بزرگِ قبیله، سرهرمس مارانای کبیر برداشت کردیما.ایشون به شدت کارش درسته. اینو که خوندم یادش افتادم و گفتم. این‌جا یک نمونه از اون نوشته‌هامه که به قبلی‌هاشم لینکیدم...
پ.ن۲: +

Monday, May 4, 2009

انتخاب کردن، با دیکتاتور کنار آمدن نیست (4)

 


سری‌نوشته‌های مربوط به انتخابات تحت‌عنوانِ «انتخاب کردن،با دیکتاتور کنار آمدن نیست 3،2،1» را می‌بینم که در بینِ برخی از دوستان‌ام خوش‌صدا کرده و از نظرات‌اشان گاه‌وبی‌گاه بهره‌مند شدم و بازخورد ِ آن‌را تا حدی حس کردم. با دوستانِ خوب‌ام در فیس‌بوک و مسنجر هم حرف زدم و حتی از بعضی دوستان دعوت به طرحِ نظرهاشان کردم. از دوستانی که با نگرانی دل‌جویی و امر به آرامش کرده‌ند از حیثِ این‌که موضوع دخلی هم به سیاست دارد نیز ممنونم. بیش‌تر ِ کسانی‌که من آن‌ها را مُشتاق به انتخاب کردن دیدم هم رای‌اشان به میرحسین موسوی بود. و عده‌ای نیز به کروبی. خوش‌بختانه من کسی را ندیدم که از احمدی‌نژاد تعریف و حمایتی کند و لابد اگر می‌کرد، دوستِ من نبود خُب! ولی در کل، شنیده‌ام هستند بسیارانی که از احمدی‌نژاد طرف‌داری می‌کنند و خُب چیز ِ خیلی عجیب‌غریبی نیست. ولی یک نکته‌ای هست. و آن‌هم این ترکیب است: «شهرستانی‌ها».


اکثر ِ قریب به اتفاقِ برخوردهایِ بسیارم، یا شنیده‌هایم، این نشان را دارند که «هوادارانِ قابل اعتنا و حداکثری» این آقای احمدی‌نژاد، «شهرستانی‌اند» و به نظرم این موضوع خیلی اهمیت دارد.
من نه توانایی و نه حوصله‌ی بررسی و تحلیل این موضوع را دارم. ولی از یک دیدگاه به آن می‌نگرم:
آن هم این‌که،به شما این‌را القا می‌کند که
یک)"هر چه امکانات و آگاهیِ شما کم‌تر باشد، توقع و سلیقه‌ی شما سطحی‌تر است"
دو ) و نیز لحنِ گوینده، مبین ِ این موضوع است‌که: "شهرستانی‌ها را ساده‌تر می‌توان فریب داد و در حقیقت، آن‌ها فریب‌خورده‌اند"


اصلن به نظرم این «شهرستانی‌ها» معنی ندارد. شما کجا را می‌خواهید این‌گونه بخوانید؟
تهران را؟ هرجا جز تهران را؟ هرجا جز مرکز استان‌ها؟ همه‌ی شهرهای بزرگ به جز حومه‌ی تهران؟
در واقع، در ناخودآگاهِ مخاطب،تنها دو مفهوم جدی، به نظرم وجود دارد: «بی‌عدالتی و فقر» و یک سری مسائلِ جانبی که او انگار احساس می‌کند نمی‌تواند در واژه‌ای آن‌ها را مجموع بیابد و پناه می‌برد به عبارتِ «شهرستانی‌ها» و این‌گونه می‌نامد. حق هم دارد.


مطلب را جمع‌وجور کنم؛ «بی‌عدالتی و فقر» سبب گم‌راهی می‌شود. مَردُمی که از آن رنج می‌برند - و کم هم نیستند- می‌توانند گمان برند که رییس‌جمهوری که از پایتخت،‌بلند می‌شود و در گرما و سرما، از نزدیک با آن‌ها ملاقات می‌کند و این لمس ِ دستان ِ او، خواب نیست و در عین ِ بیداری‌ست، بوی ِ خوب ِ اسکناسِ تانخورده هم عینِ واقعیت (از بوی سیب‌زمینی و شیر و ... بگذریم) ،‌ چرا حق نداشته‌باشد که تسلیم ِ وعده‌های خام شود؟ او می‌تواند به چشم ببنید که یک مسیر پانزده‌دقیقه‌ای برای استقبال را احمدی‌نژاد، دو ساعته گذرانده‌است. ... ولی او در شرایطی‌ست که شاید نتواند تمیز دهد،«وقت» چه عنصر مهمی برای یک رییس‌جمهور است و اصولا مگر طبقه‌بندیِ وظایف و سطح‌بندیِ مدیرانِ امور ِ مختلف معنی ندارد؟ مگر نه‌این‌که افتخار به این است که به مدیران و وزرایت اعتماد کنی-که لیاقت می‌خواهد- تا نخواهی پای هر کاری حاضر باشی و سرک بکشی و دخالت کنی. تمیز بدهی که مدیر بودن در بالاترین سطحِ خودش،با جای‌گاه ِ یک نوکر و کارگر و شب‌زنده‌دار و خُرما‌خور - حد ِ اعلای عوام‌فریبی اعلام ِ این است که در جلسات هیئت دولت چه خورده می‌شود!!-   تفاوت‌های خیلی تابلویی دارد!!

راستی، انتخاب کردن، با دیکتاتور کنار آمدن نیست!

Sunday, May 3, 2009

از لحاظِ امروز

یو آر این گراند کافه :)


 


چند وقت پیش که با دوستِ خیلی خوب و محترم‌ام، سِر کافکای عزیز در کافه‌ای نشسته بودیم هنگامی‌که صحبت‌اش را از گذشته تمام کرد؛ دستم را فِشُرد و گفت:


«سگ‌ها هنوز مثل ِ امروز آن‌قدر سگ نشده‌بودند.»


یک ساعتِ دیگری گَپ زدیم و از هم جدا شیم. خلاصه این‌که خیلی‌ام خوش گذشت به‌امون... ;)


 


قبلی‌ها: از لحاظ اندازه | از لحاظ آفرینش| از لحاظ ِ دیدن| از رنجی که می‌بریم

Saturday, May 2, 2009

مرگ ادامه دارد/ادامه‌اش می‌دهند

رضا سیدحسینی GrandCafe


"يك زماني همه تعجب می‌‌كردند از اين‌كه در ايران ارزشِ كارِ مترجم‌ها با نويسنده‌ها برابر است.اما حالا؟
تنها دليل‌اش هم‌اين است كه در اين مملكت كتاب‮خوان وجود ندارد. قبلاً هم جايي گفته‌ام ما كلاً دوهزار نفريم كه خودمان مي‌نويسيم، خودمان ترجمه مي‌كنيم، خودمان چاپ مي‌كنيم و خودمان هم مي‌خوانيم. كسي هم كاري به كارمان ندارد. يك زماني تيراژ كتاب در اين مملكت پنج تا ده هزارتا بود. نمي‌دانم دليل‌اش چيست كه وضع اين‌طوري شده. شايد به خاطر ِ اينترنته..."


«رضا سیدحسینی» رفت. عجب حسِ تلخ و دل‌ریزی بود، وقتی ظهر، خبرش را خواندم که سیدحسینی را دیگر نداریم. انگار این سالِ جدید، خاصه این چند وقته، خبرهای بد و ناگوارش، فرصتِ بیش‌تری یافتند و حادثه‌های دل‌شکن، گریبان‌گیرتر بوده‌ند. امروز، خوبان و درجه‌یکان ِ ادبیات،فرهنگ و هنر، مترجم و پژوهش‌گری را از دست داده‌اند، که خوش‌بینانه‌اش این است که سخت می‌توانم جبرانی، برای‌اش متصور شوم.
این غروب ِ بدآهنگ و حُزنِ بی‌کران را، خدمتِ جامعه‌ی ادبیات،فرهنگ و هنر، تسلیت عرض می‌کنم.


این حرف‌هایی که در بندِ ابتدایی آوردم را همیشه به‌خاطر سپرده‌ام. حرف‌هایی که او، در مصاحبه‌ای زده‌بود و صد افسوس، که دیگر در بین ِ ما نیست.




غیر مرتبط:
دل‌آرا اعدام شد: + | +


با این‌که آینه از شب و گریه پُره
با این‌که تو ماه‌تاب و آب، صدای کوچ است و شتاب
با این‌که تو پستوی ذهنِ همه کس، رد ِ گریزه و قفس
هنوزم می‌شه قربانیِ این وحشتِ منحوس نشد...