Friday, August 29, 2008

شب‌راه ِ نامردان!


... تن ِ من مباد!


مگر می‌شود ایران را دوست نداشت؟ چه زشت، چه زیبا، این زادگاه ِ مقدس، این پیر ِ مشرق، عزیزترین و ماندنی‌ترین سبزهای یکان یکان ِ ما ایرانی‌ها و حتی شرقی‌هاست.


ایران، نه با پیش‌وند و پس‌وندی نه در قابی، هیچ‌گاه شایسته‌ی آن نیست که حتی یکی از مسئولیت‌هایش را فردی نااهل و نالایق بگیرد و همین است که با وجود ِ همه‌ی بیدار نمایی‌ها، همیشه افرادی هستند که حق‌گریزی‌ها و بغض‌ها را با کوک‌ترین قلم‌ها و نفس‌ها و صداها و سازها در گوش ِ هم‌کیشان و هم قبیله‌های خود سر می‌دهند.
تا زخم‌های سرزمین ِ مادری عمق ِ بیش‌تر بر نداشته تلاش می‌کنند با اندیشه‌های خود کاری برای دل‌ستان ِ خوش آب و رنگ ِ خود انجام دهند.


 خبری در شبکه‌ی خبری برنا *


محمد حسين صفار هرندي؛ وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي در اين جلسه ضمن پاسخگويي به سوالات نخبگان جوان اظهار داشت: تاکنون اقدامات بسيار زيادي در زمينه فرهنگي صورت گرفته و طرح هايي هم در دست اقدام است.

وي درباره عدم نمايش سازهاي موسيقي در تلويزيون گفت: ترويج موسيقي جزو شئون اسلامي و ايراني نيست و ما وظيفه ترويج را جزو شئون تلقي نمي کنيم اما جامعه جوان ما به موسيقي نياز دارد. که اين نياز از طريق گرايش عده اي به رشته هنر مسيقي برآورده مي شود.


دل ِ من حالش خوشه! اصلا بلد نیست بگیره! **


آقای صفار هرندی که از هفتاد و سه تا هشتاد و چهار در کنار ِ حسین شریعتمداری - مدیر مسئول- به عنوان ِ سردبیر و معاون مدیر مسئول در روزنامه‌ی کیهان دست به قلم بود و برخی مواقع شاید دست به گلو! با پیروزی آقای احمدی‌نژاد در ریاست جمهوری، بر تخت ِ قدرت ِ فرهنگی این مملکت تکیه زدند.
با پیشینه‌ای که داشتند بسیاری از هنرمندان ِ حزب‌اللهی و نیروهای سپاه را به وزارت‌خانه‌ی خود(!) راه داد. ایشان با ورود خود دست به یک شاه‌کاری زدند که شاید به عنوان ِ اولین اقدام پس از انتخاب(!) تنها از ایشون این عمل بر می‌آمد! و آن این بود: صدور ِ بخش‌نامه‌ای که زنان ِ کارمند وزارت ارشاد نمی‌توانستند از ساعت شش بعد از ظهر به بعد در محل ِ کار به اضافه کاری بپردازند.



  •  برگزاری نمایش‌گاه ِ کتاب به صورت ِ تاسف‌انگیز و غم‌ناک یک سال بعد از روی کار آمدن
  • ضعف‌های مدیریتی در امر ِ کتاب‌خوانی
  • رشد ِ بی‌سابقه در عدم ِ رعایت کپی رایت
  • پس رفت‌های عجیب و غریب در موسیقی
  • سانسورها و توقیف‌های کم نظیر در رسانه‌ها و مطبوعات
  • رشد ِ دست‌کاری‌ها در کنار ِ سخت‌گیری‌های ارائه مجوز به هنرمندان
  • شکسته‌تر شدن سینمای ایران
    و ...

شاید صرفا مختصری از ضعف‌هایی باشد که در حین نوشتن ِ این دست‌نویس به ذهن ِ من خطور کرد. و خیلی از آن‌ها را در سایه‌ی طبیعت ِ گاه خوب گاه بد ِ فراموشی ِ آدمی یا ذهن ِ خسته یا خودسانسوری ِ گاه القا شده از یاد بردم.


با این سوال- و رها کردن آن- که با نزدیک شدن به اوج ِ نفرت پراکنی‌ها و شُروع دوره‌ی مدیریتی افرادی چون صفار هرندی، سینماگران و هنرمندانی چون محسن مخملباف و بهرام بیضایی چطور رخت ِ کهنه‌ی خسته‌گی‌هایشان، تازه شد؟ بحث را به نگاهی به خبر ِ ارائه شده سمت و سو می‌دهم.


نگاه ز آگاه خواه!


در بخشی از مقاله‌ی "دکتر حسین صدیق" با عنوان "موسیقی و حکیم قشقایی"می‌خوانیم:


«به خلاف آنچه مرف‍ّهان بي‌درد و دهريون و حكمت‌ناآشنايان لاابالي و خوشگذرانان بي‌ادراك و معرفت شايع مي‌كنند، دين‌مداري و خدامحوري و كهانت‌خويي و تعب‍ّدپيشگي، اساس و جان‌مايه موسيقي بشر است. قدمت موسيقي به اندازة زبان و شايد از آن هم فزون‌تر است و اعتبار و اهميت آن بسيار فراتر از اعتبار و اهميت زبان است. چرا كه بشر بي‌ آن پيوسته احساس فقر و خلأ معنوي كرده است. و اگر زبان را به مثابه وسيله ا‌ُنسيت و ايجاد ارتباط و پيام‌رساني روزمره به كار گرفته است، با موسيقي به عنوان زباني فراتر از آن و وسيله‌اي پرشورتر از زبان معمولي سخن گفته است و آن را يك عامل بنيادين حيات معنوي خود، چون زيرساختي بر زندگي اين جهاني برشمرده است. موسيقي هيچ‌گاه ماهيت سرگرم‌كننده، مانند شطرنج يا چوب الف نداشته است و انسان، بي ‌آن احساس كم‌داشت كرده است.
موسيقي در هر زمان و در همة روزگاران بشر بوده است و اندرونة بشر از لحظة تولد با آن عجين شده است»


 بسیار دیده شده است که سخن را گفته‌اند بدون آن‌که به آن فکر کرده باشند. اما وقتی شما به عنوان ِ یک مسئول کنار ِ جماعتی با عنوان ِ "نخبه‌گان" قرار می‌گیرید و می‌خواهید دهان به سخن بگشایید قضیه به شدت متفاوت می‌شود. ولی چرا به این موضوع توجه نمی‌گردد؟ آن‌وقت باید به توانایی‌های فکری افراد دقت کرد.


کسی امور را در دست می‌گیرد که:



  • می‌گوید: جامعه‌ی "جوان" به موسیقی نیاز دارد.
  • می‌گوید: اقدامات ِ فرهنگی انجام شده. ولی چه و کی؟ پیروز یا شکست خورده؟!
  • رابطه‌ی ایران و اسلام را در چه می‌داند؟
  • رابطه‌ی موسیقی با اسلام را چه می‌داند؟
  • رابطه‌ی ایران را با موسیقی چطور؟
  • رفع ِ نیاز ِ جامعه‌ی "جوان" به موسیقی با تحصیل ِ عده‌ای در خراب‌آبادهایی به نام ِ "هنرستان" است؟! و این‌گونه جامعه در مورد موسیقی به ارضا می‌رسد!

معلوم است جای‌گاه ِ موسیقی و وطن و اسلام را نمی‌شناسند. پس ارائه‌ی راه‌کار کاملا بی‌خود است!


تا همین‌جا به این دست‌نویس قناعت می‌کنم.


* منبع خبر
** از رضا صادقی


شاید مرتبط:


۱- لینک یک
۲- لینک دو
۳- لینک سه


این بیت را همین‌جوری از خودم نوشتم (!):


جانَماز ِ پیش ِ رویت از جنس ِ ناجنس ِ خود‌باخته‌گان است
منظره‌ی شب‌راه ِ نامردان فضولاتِ حیوانات و شیطان است

Saturday, August 23, 2008

موج نو، احمدرضا احمدی، نگاه به شعری از او

 
مقدمه‌ای بر شعر نو



اگر از مشروطیت(۱۲۸۴) که آغاز دگرگونی در بسیاری از زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی ایرانیان بود و تاثیر به سزایی نیز بر "شعر" داشت بگذریم و از نو‌ خواهانی چون "تقی رفعت"، "جعفر خامنه‌ای"، "شمس کسمایی" و ابوالقاسم لاهوتی" عبور کنیم.به حدود ِ هشتاد سال ِ پیش می‌رسیم و تلاش‌های شاعرانی چون "شین پرتو" و "هوشنگ ایرانی" و ... برای ارائه‌ی شعرهایی نو در قالب‌های قابل ِ دفاع و نگاهی امروزی‌تر در مورد ِ هم فرم هم محتوا.



اما این نیما یوشیج بود که توانست پنجره‌ای تازه برای شعر امروز بگشاید و نام ِ خود را به عنوان ِ بنیان‌گذار شعری که امروز به شعر ِ "نیمایی" مشهور است به ثبت برساند. این حادثه را می‌توان مربوط به سال ۱۳۰۱ با سُرایش شعرِ "افسانه"‌ی نیما دانست. او به زیبایی مضامین اجتماعی و عاشقانه را با زبانی نمادین که متفاوت از فرم و زبان گذشتگان بود عرضه کرد.


این تغییر ِ زبان و قالب امری انفرادی و یک شبه نبود. محصول ِ جریانی بود که با تاثیر پذیری از غرب و تحولاتی کمال‌گرایانه در شعر ِ فارسی رخ داد و سبب افزایش ِ ظرفیت‌های شاعرانه‌گی و به تصویر کشیدن تخیل و احساساتی تازه‌تر بود و نیما اگرچه راه را هموار کرد و تا حد ِ زیادی به همگان نشان داد، اما خود نتوانست به آن‌چه در امتداد انگشت ِ اشاره نشان داده است برسد و اوج ِ این نو اندیشی‌ها را باید در سایرینی چون "اخوان ثالث" و "فروغ فرخزاد" یا "شاملو" و "سهراب سپهری" جُست.


با گذشت ِ زمان و با توجه به خواستگاه ِ شعر نو، شعر ِ نیما ابعاد تازه‌تری در خود دید که همه‌ی آن‌ها در زیر مجموعه‌ی شعر ِ نو قرار می‌گیرند.(برای مثال: سپید، موج نو، حجم و ...)


با این مقدمه، به کوتاه‌نوشتی در مورد ِ "موج نو" می‌پردازم.


 


موج ِ نو!


پرچمدار ِ یکی از حادثه‌های شعر ِ نو که "موج نو" نام گرفت را باید "احمدرضا احمدی" دانست.
او با انتشار ِ کتاب ِ شعری به نام ِ "طرح" خود را پیش‌رو در این جریان معرفی کرد.
"موج نویی‌ها" به طور ِ کلی خواهان ِ‌شعر ناب بودند. یعنی شعری بی‌واسطه که در خدمت ِ هیچ چیز ِ‌ دیگری جز شعر نیست. هیچ پایبندی‌یی به قالب در این نوع شعر وجود ندارد اصولا این شعر "ساختمند" نیست. در حوزه‌ی "زیبایی شناختی و جمال شناسی" این شعر ناب‌ترین حرف‌ها را در خود دارد.


تصاویر ِ ناب، کاربرد ِ شیوه‌ی داستان در داستان، آشنازدایی‌های قابل ِ اعتنا و ... را می‌توان در مجموعه‌ای از ویژه‌گی‌های موج نو بیان کرد.


این‌که "موج نو" تا چه حد سربلند است و به توفیق رسیده در این مجال نمی‌گنجد ولی بسیارانی چون من فکر می‌کنند که شعر "سپید" که نام ِ "شاملو" را بر پیشانی ِ خود دارد از واکنش‌های بهتری در جامعه بر خوردار بوده است.


"احمدرضا احمدی"؛ شاعری مداد رنگی به دست!


او در سال ۱۳۱۹ در کرمان به دنیا آمد.


شب‌پرسه‌های او و "مسعود کیمیایی" در جوانی بسیار شنیدنی است. و شاید این هم‌نشینی‌ها و این هم‌سفره‌گی‌ها و دل‌دل زدن‌های رفیقانه بی‌سبب نبود که برخی حرکت احمدی را در شعر ِ دهه‌ی چهل مانند ِ حرکت ِ "کیارستمی" در سینمای دهه‌ی هفتاد دانسته‌اند.


چند مطلب در مورد ِ او(۱):


یک. احمدرضا احمدی از شاعرانی که در پاورقی شعر را توضیح می‌دهند نفرت دارد و می‌گوید:شعر باید با یک ضربه به قلب ِ خواننده اصابت کند.


دو. احمدرضا احمدی آرزو دارد قبل از مرگش: ابراهیم گلستان، پرویز دوایی، فریدون معزی، منوچهر یکتایی، داریوش دولت‌شاهی، زویا زاکاریان(ترانه‌ساز ِ‌ درخشان)، گوگوش، یدالله رویایی، کامبیز قدسی، مینو جوان، حمید نوروزی، عبدالرحیم،محمود و محمد احمدی را ببیند؛ که تقریبا به علت ِ کسالت ِ‌ ایشان آروزی محالی است.


سه. او با شاعران ِ مهمی چون یدالله رویایی و فروغ فرخزاد شعر ِ مشترک دارد.


چهار. احمدرضا احمدی شعرهای تقدیمی‌اش بیش‌تر به این افراد است:
آیدین آغداشلو، مسعود کیمیایی، ابراهیم گلستان، حمیدرضا احمدی، یوسف جفرودی، شهره و ماهور احمدی.


پنج. او می‌گوید: هر مصیبت که در روزهای من رخ داد، خانواده‌ی جهانگیر کوثری شریک غصه‌های خانواده‌ی من بودند. باران کوثری، جهانگیر کوثری و رخشان بنی‌ اعتماد در لحظه‌های مصیبت برای یاری و هم‌فکری ظهور می‌کردند.


اما باز شعر ِ احمدرضا احمدی؛


می‌توان سه ویژه‌گی را در شعر ِ او مهم دانست:


یک. سینمای شعر
دو. نوستالژیا
سه. هیچ‌ انگاری(۲)


حاشیه‌ای بر نوشتار:


جامعه‌ی امروز متاسفانه آن‌چنان که باید به "اندیشه" بها نمی‌دهد بنابراین طبیعی‌ست که نتوان گسترده‌تر از آن‌چه حاضر است در توده‌ی جامعه شعر خوانی شعرهایی مانند: موج نو یا حجم را شاهد بود. جامعه‌ای با یک درصد ِ "کتاب‌خوانی" ذلت‌بار و غم‌انگیز که در حوزه‌ی ادبیاتش حتی حافظ و مولانا نیز با آن پیشینه هر روز آسیب پذیر تر می‌شوند که -اگر دست روی دست گذاشته شود- باید سرانجام ِ این کم‌رنگ‌ شدن‌ها را گریه نشست.


 


شعر-  "من فقط سفیدی اسب را گریستم"


من تمامی پله‌ها را آبی رفتم


آسمان ِ خانه‌ی ما


آسمان ِ خانه‌ی همسایه نبود


من تمام ِ پله‌ها را که به عمق ِ گندم می‌رفت


گرسنه رفتم


من به دنبال ِ سفیدیِ اسب


در تمام ِ گندم‌زار فقط یک جاده را می‌دیدم


که پدرم با موهای سفید از آن می‌گذشت


من تمام ِ گندم‌زار را تنها آمده بودم


پدرم را دیده بودم


گندم را دیده بودم


و هنوز نمی‌توانستم بگویم: اسب ِ من


من فقط سفیدیِ اسب را گریستم


اسب ِ مرا درو کردند.


 
از مجموعه‌ای به همین نام- ۱۳۵۰ ، انتشارات زمانه.


نگاهی مختصر به شعر ِ "من فقط سفیدیِ اسب را گریستم" (۳)


این شعر را به شیوه‌ی معمول نگاه کردن دُشوار است. ابتدا باید حال و هوای خودمان را نیز نو کنیم و از "تخیل" کمک بگیریم.


در روند ِ این شعر واژه‌هایی هستند که ذهن ِ ما را بیشتر معطوف ِ خود می‌کنند:


گندم‌زار - اسب - پدر - من (راوی - شاعر)


با استفاده از تکنیک‌های شعری در موج نو، شاعر به تصویرسازی می‌پرازد. مهم‌ترین تصویر‌ "گندم‌زار" خواهد بود. سپس تنها جاده‌ای که از آن می‌گذرد و در نهایت اسبی سفید و پدری با موهای سفید.


اگر همه‌ی این‌ها را از دور نظاره کنیم، در ذهن ِ خود یک لانگ‌شات(۴) از این‌ها نگاه می‌داریم.


در پاره‌ی ابتداییِ شعر زندگی ِ خود ِ راوی(شاعر - من) را می‌بینیم:



  • شاعر ِ آسمان خود را گونه‌ای دیگر و متمایز از آسمان ِ خانه‌ی همسایه معرفی می‌کند
  • یک حس ِ غریب و اندوه باری را به طرز ِ شگفت‌آوری با رنگ‌های خواستنی به نمایش می‌گذارد
  • پله‌ها را آبی(= رنگ ِ آسمان) می رود و گرسنه "عمق ِ گندم" را فتح می‌کند.(تداعی‌گر فقر و نداری) 
  • و در نهایت فقط "سفیدیِ اسب" را می‌گرید. مولف نوشته است "سفیدی"؛ در شعر آن‌را پر رنگ کرده است. رنگ ِ سفید ِ پر رنگ. سفیدی در واقع تداعی‌گر معصومیت و پاکی است.

با نیست شدن ِ اسب، گندم و پدر نیز از بین می‌روند.
اسبی که سفید بود هوشیارانه در مرکز شعر واقع شده است. اسب را درو می‌کنند (حال آن‌که مولف هزاران چیز ِ دیگر می‌توانست جای‌گزین داشته باشد مثلا کشتن، رُبودن و ...)
اما این‌جا ضربه‌ای است که مولف نیز خواستار ِ‌ آن بود. خواننده در بیابد که "اسب و گندم و پدر" در واقع یکی هستند. و به یک‌باره آن حس ِ نوستالژیایی که شاعر دارد چند برابر به مخاطب تزریق گردد.


 


یوشیج و احمدی و شاملو


برداشت از این مقاله و نیز بازنشرِ آن با ذکر منبع و لینکِ مستقیم بلامانع است."


***************
***************


پانوشت‌ها:


(۱): پنج مطلب از احمدرضا احمدی برداشت شده از: فصل‌نامه‌ی تخصصی گوهران. ۱۳۸۶. شماره‌ی شانزدهم. ص ۱۵و ۱۶
(۲): "کامو" از پیش‌گامان ِ فلسفه‌ی هیچ‌ انگاری‌ است.
(۳): در نگاهی به شعر، از "مجله‌ی ادبیات و فلسفه. ش ۷۸ فروردین ۸۳." صرفا به عنوان مقاله‌ی کمکی در جهت ِ تحلیل و نقد استفاده شده است.
(۴):از اصطلاحاتِ سینمایی-Longshot: به مساحت ِ قابل ِ ملاحظه‌ای از فیلم گفته می‌شود.در این تصویر دوربین فاصله‌ی بسیاری تا موضوع دارد؛ به طور کلی لانگ‌شات انتقال و عبور از منظره‌ی عمومی است.

Wednesday, August 20, 2008

Hi Grand Cafe

Grand Cafe


افتتاحیه!


Grand Cafe وبلاگی‌ست که گرچه امروز کار ِ خود را آغاز کرده ولی سال‌ها تجربه‌ی وبلاگ‌نویسی را برایش هزینه کردم. امیدوارم آن‌را به نقطه‌ای برسانم که خواندن ِ آن لذت‌بخش و نوشتن در آن با رسالت هم‌راه باشد.


هنوز از تو در این میدان صمیمیتر نمیبینم


از این تنها درخت ِ شب کسی را سر نمیبینم  (شهیار)


 


برای تبادل لینک در نظرات اشاره کنید.


 


 


پی‌نوشت1- آقای علی‌آبادی شعور ِ مردم کجا شعور ِ شما کجا!؟


شرم آور است. بهتر است خاموش باشید!


 


پی‌نوشت2- به نظر من ممنوع الخروج شدن ِ گلشیفته‌ی عزیز که وزارت ِ ارشاد بیش‌ترین دخالت را در آن دارد تاکیدی مجدد بر "تفکر بسیار بسته‌ی آقایان" است. و دیگر هیچ!


 


پی‌نوشت۳-
غیرت) تنها مدال ِ طلای المپیک با زحمات ِ "هادی ساعی" حاصل شد.
جوگیر) جواد خیابانی: بچه‌ها، یک دو سه ... حالا یه سرود دیگه! آها بیا!
ضایع) کجایی آقای علی‌آبادی؟!


 


پی‌نوشت۴- یاد ِ "تورج نگهبان" زنده. روحش شاد.