Saturday, February 28, 2009

برای مهربانی برای معشوق‌ها!


ای سراپا مهربانی! Grand Cafe


اصولا در ترانه‌نویسی سوژه و موضوع مورد ِ‌نظر از اهمیت زیادی برخوردار است. و شاید پرطرفدارترین ِ آن‌ها عاشقانه‌سرایی باشد که البته عمدتا به‌این خاطر که دست‌یابی به ایده‌ی آن سهل‌تر است و صدالبته پردازش ِ تازه‌تر آن دشوارتر.
خود گرچه بیش‌تر اوقات حس می‌کنم تلخم، تندم، ولی همیشه‌ی خدا، به این فکر می‌کنم که چقدر این "احترام" به معشوق و بالا بردن و نوازش ِ شاعرانه‌ی او، مهم و زیباست. و چقدر در مسیر سرایش، از این نکته غافل مانده‌اند.
احترام به آن‌که دوست‌اش می‌داری، و عزیز نگاه داشتن ِ آن. "عاشقانه‌ی ناب" که فکر و ذکرت معشوق باشد.
می‌دانم این جز تجویز نیست و نمی‌شود هم همواره این‌گونه بود.اما باید از "ایده‌آل" از آن‌چه درست‌تر است، جا نماند. و به نظر من، همیشه ایده‌آل این‌جور است که در نهایت ِ ادب و احترام کنار معشوق - نه پیش رو، نه مقابل- نشینی.
مولانا مگر نبود؟
"ماییم و موج ِ سودا، شب تا به روز تنها |خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن!" ... سعدی مگر نبود؟
تو جفای خود بکردی و نه من نمی‌توانم| که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی
چه کنند اگر تحمل نکنند زیر دستان | تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی


بگیر بیا جلو برس به همین دیروز تو، همین امروز تو،
فکر کنم امروز اگر زنی به مردش بخندد، ذوق‌مرگ شود
دیگر چه بر سر ِ‌ پشم‌هایش خواهد آمد اگر بشنود:


گل‌برگ نیم، شبنم ِ یک بوسه بَسَم نیست| رگبار پسندم، که ز گل خرمنم امشب
آتش نه! زنی گرم‌تر از آتشم ای دوست | تنها نه به صورت، که به معنا زنم امشب


شهیار قنبری:
غزلک هر جا برم، ترانه یعنی اسم ِ‌تو | خط ِ هر منظره از جنس ِ خطوط جسم ِ تو!


شاملو:
مثل ِ شب، گود و بزرگی، مث شب|تازه روزم که بیاد|تو تمیزی|مث شبنم،مث صبح!


گرچه "داغ ِ دل ِ یک شاعر" را نمی‌فهمیم، ولی تنها خواستم از در ِ ترانه‌نویسی و شعر آغاز کنم و برسم به این‌که "احترام" به آن‌که هم‌سرتان است، دوست‌اتان است، معشوق و جان‌اتان است، فرزندتان است و ... را "بازسازی" کنید.
این را هم به تناسب دوره‌ای که در آن زندگی می‌کنم و هم در آستانه‌ی سالی جدید عرض می‌کنم. حال خود دانید.


همه‌ی این‌ها را وقتی فکر کردم و نیز وقتی نوشتم که "عارف" گرم ِ آواز بود:


عاشق و چشم انتظاری
پاک و روشن چون بهاری
هرچه گفتم باورت شد
حیف از احساسی که داری


ترسم آخر در کنارم خسته و آزرده گردی
با همه "خوبی و پاکی" در خزان پژمرده گردی

می‌روم تا نشنوم آواز ِ باران ِ دو چشمت
می‌روم چون می‌هراسم شعله‌ایی افسرده گردی


ای که در خوبی و پاکی چلچراغ ِ آسمانی



همه‌ی حرفایی که زدم به این می‌گن!


 


پ.ن۱: رو حرفام فکر کنید
پ.ن۲: خبری هم نیست!
پ.ن3: تندی نکن! تلخی نکن! تو هم گرفتار منی!