Sunday, February 1, 2009

سکوت شیشه‌های شب غمی داره


می‌گفتن که همه حرفا نواره / یکی می‌‌گفت نوار که پا نداره
می‌گفتن که شب آبستن ِ صبحه / زمستون که بره، فصل ِ بهاره
گفتند و شنیدیم و همه پا در آوُردیم / رفتیم و رسیدیم، به این شوق، که بُردیم
ما بود و نبود و دست ِ نابودی سپُردیم / یک سیلی جانانه در این حادثه خوردیم
...
حالا باقی چی مونده؟ نوار ِ پاره پاره / به هر کی می‌گی پاشو! می‌بینی پا نداره


نوار پاره- احمدرضا نبی‌زاده


 


خوش‌حالم که زمان ِ انقلاب نبودم. چون اگر یک درصد هم احتمال ِ این بود که در شکل‌گیری آن سهیم باشم، ترجیح می‌دهم- و می‌دادم- که نبودم.
حتما کلیپ معروف ورود آقای خمینی را دیده‌اید، که کسی از ایشان در مورد احساس وی از بازگشت به ایران می‌پُرسد و او پاسخ می‌دهد: "هیچی"!   +
شاید هم این تصویر از دست‌نوشته‌ی -حکم- او را دیده باشید: +
و یا این تکه از روزنامه‌ی اطلاعات را به خاطر آورید: +
بازی دادن ِ مردم، فریب، ظاهر سازی و ... و آدم‌کُشی حتی "یک نفر"، برایم قابل قبول نیست.
متاسفم که دموکراسی ِ واقعی وجود ندارد. متاسفم که در این کشور به شُعور مردم احترام نمی‌گذارند. متاسفم که کیفیت زندگی در وطنم در میانگین ِ مردم به شدت ناراحت‌کننده است.
متاسفم که مذهب و آیین ِ عامه‌ی مردم را راهی قرار می‌دهند برای سلطه و تجاوز.
متاسفم که سانسور در این مملکت بیداد می‌کند.


و متاسفم که تاسف ِ من کارساز نیست.
گاهی اوقات فکر می‌کنم بهتر است، قهوه‌ام را بنوشم، کارم را بکنم، کتابم را بخوانم، کافه‌ام را بروم، موسیقی‌ام را گوش بدهم، ترانه‌ام را بنویسم، وب‌گردی‌ام را انجام دهم، وبلاگم را به روز کنم....
و هیچ‌گاه حرفی از اختناق و خواب‌آلودگی و مردم‌فریبی و جنایت به میان نیاورم.
و امیدوارم روزی نرسد که این‌گونه شود... .

غربت بد است. ترک ِ وطن، تبعید و هر‌گونه‌اش بد‌آهنگ است و ناکوک. ابراهیم گلستان در نامه‌ای که برای نادر ابراهیمی نازنین می‌نویسد می‌گوید:


اما ميهن يك قطعه خاك نيست. خاك هرجاهست. ميهن آن ميهني كه لايق دل‌بستگي باشد تركيب ميشود از فضاي فكري يك دسته آدم شايسته. شايستگي هم از فهم ميآيد نه از اطاعت بي‌گفت‌و گوي هردستور، حتي اگر دستور از روي فهم و دقت و انصاف هم باشد. حيف است آنچه "عاطفه"‌اش نام ميدهي فدائي و قرباني خيال غلط باشد...


حتما این مطلب داریوش اقبالی را خوانده‌اید که می‌گوید:
"زمانی در ایران بودم و تمام تلاشم این بود که خارج شم، حالا بیرون از اون سرزمین همه‌جا می‌شه رفت، جز خانه"
دیگر از این تلخ‌تر؟ مگر یک خواننده، یک ترانه‌سرا، یک فیلم‌ساز ِ ایرانی، دوست‌داشتنی‌ترین مخاطبینش هم‌وطنانش نیستند؟
ولی وقتی جایی زندگی می‌کنیم که "خودی و ناخودی" جای "اهل و نااهل" را گرفته و دیگر چه خیالی؟
این‌جا زبانت را می‌فهمند و فقط زبانت را، نه کلامت را، و اگر کلامت را، فقط کلامت را نه فکرت را و نه خودت را.
اما میهن یک قطعه خاک نیست. خاک هر جا هست. دل‌بسته‌ی آنی می‌شوم که لایق باشد. و برای این لیاقت معیارهای خوب، ناب و پاکی خواهم یافت.


به قول ِ شهیار:
سکوت ِ شیشه‌های شب غمی داره
ولی خشم ِ تو مُشت ِ محکمی داره
عزیز ِ جمعه‌های عشق و آزادی
کلاغ پر بازی با تو عالمی داره، عالمی داره، عالمی داره...


عالمی دارم!
شاد و سبز باشید. بخندید که سر ِ حال بودن همیشه جواب می‌دهد ;-)


پ.ن: در مورد ِ ری-میکس ِ آهنگ کودکانه‌ی فرهاد، توسط شخصی به اسم ِ دی.جی مامسی حرف داشتم که بعدا خواهم زد. فقط بگویم از نظر من که مزخرف است...