Friday, January 30, 2009

آتش‌کده



"There is then creative reading as well as creative writing. When the mind is braced by labor and invention, the page of whatever book we read becomes luminous with manifold allusion.”
~ Ralph Waldo Emerson


 راه‌هایی برای فرار از لحظه‌های کسل‌کننده و دل‌آشوب ِ این جمعه‌های بی‌تقویم می‌شناسم.
ولی هیچ‌کدام از آن‌ها الزاما نمی‌توانند برایم کارساز باشند. و چاره‌ای هم نیست باید پذیرفت که گاهی باید تو در عمق ِ یک جمعه‌ی دل‌گیر بنشینی و چنان در خودت فرو روی که آینه از دیدن ِ تو جا بخورد.


دو، سه روز پیش مصاحبه‌ی مسعود بهنود با ابراهیم گلستان را در اینترنت دیدم. مصاحبه‌ای که بهنود، بهنود نبود. البته هر چقدر هم در مصاحبه‌ این‌کاره باشی هست اوقاتی که پیش بیاید و نتوانی میدان را آن‌گونه که باید به‌دست بگیری.
ابراهیم گلستان را دوست دارم. خیلی هم زیاد. الان که هشتاد و شش سال دارد شاید تاثیر زیادی از حرف‌هایش نگیرم. چون پیری در حرف‌زدن‌هایش مشهود است اما باز هم‌چنان او را دوست‌دارم. ابراهیم گلستان را!


در دبیرستان معلم ِ فیزیکی داشتم که با سایر دبیر‌ها متفاوت بود. بی تعصب حرف می‌زد و صادق بود. شاید معادله‌ی موج و کلی از درس‌هایش را حالا در ذهن نداشته باشم ولی یک‌بار حرفی زد که همیشه در ذهنم می‌ماند:
می‌گفت: باید قبول کنیم، همه‌ی ما از من و شما تا فلان و فلان پیامبر همه حاصل ِ یک "سکس" هستیم. یک "هم‌خوابگی". و شدیدا هم راست می‌گفت.
تربیت‌های ناسالم و غلطی داریم. بچه‌هایمان را عقده‌ای بزرگ می‌کنیم. و دردناک‌تر این‌که نمی‌دانیم.
فرزندمان‌، خوب است، تعریفش را هم می‌کنیم هم فراوان می‌شنویم، انصافا هم سربه‌راه است ولی نمی‌فهمیم که غلط تربیت‌اش کردیم. این حقیقت است. مودب بودن، درس‌خوان بودن،با نزاکت بودن و خیلی چیزها و خیلی خصلت‌‌های نیک و الگوریتم‌های رفتاری سالم دلیلی بر تربیت درست ما نبوده و نیست.
چقدر‌ها هم پدر و مادرهایمان از این حرف‌ها می‌ترسند و واهمه دارند. حق داریم و هیچ وقت به مطلوب نمی‌رسیم ولی می‌توانیم نزدیک شویم. سخت است. راهی دشوار است.
عده‌ای از پدر - مادرها که هیچ دخلی به نسل من و ما ندارند، آن عده‌ای را عرض می‌کنم که سن‌اشان به قدیم‌ترها می‌خورد می‌دانند که من می‌دانم پدر مادر‌های آن‌ها یا سایر هم‌سن‌و سالان‌اشان، همین‌طور بچه می‌زاییدند و اصلا از وضع آن‌ها آگاه نبوده‌اند... بله من می‌دانم آن موقع گوشتی هم اگر بر سر ِ سفره‌اشان بود برای پدر بود بله خوب می‌دانم که پدرسالاری بود. و کسی سر ِ حرف او حرفی نمی‌زد.... تمام تنگناها و گرفتاری‌ها و مسائل را می‌دانم. کودک می‌مُرد و عین خیالشان نبود. خرج تحصیل یا بود یا نبود و این هیچ حساسیتی‌ را برایشان ایجاد نمی‌کرد. ولی عزیزان من، شرایط خاص یا هر اسمی که برایش بگذارید مهم نیست:
بدانید برای یک اشتباه، هزار دلیل آوردن می‌شود هزار و یک اشتباه. دُرست نیست اینقدر با خاطره و گذشته زندگی کنید. این نگاهتان، نگاه غلطی است. حقیقت تلخی‌ست که ما مکررا قدم در راه اشتباه می‌گذاریم ولی با ظاهری دیگر.
جامعه‌ی ما هنوز و هم‌چنان با تمام تربیت‌های غلطی که صورت گرفته، مشغول خود فریبی و جهل در تربیت است.


****


داشتم از معلم ِ فیزیکمان می‌گفتم، هر جا هست دل‌شاد باشد! و داشتم از گفتگوی بهنود با ابراهیم گلستان سخن به میان می‌آوردم.
بهنود در آغاز می‌پرسد: آقای گلستان اگر شما قرار باشه زنده‌گی خودتونو شروع کنید، از کجا شروع می‌کنید؟
گلستان پاسخ می‌ده:
از این‌که پدرم با مادرم بخوابه!
...
جواب ِ ابراهیم گلستان به نظرم اصلا مسخره نیست. و فکر هم نمی‌کنم جز او کسی می‌توانست با صراحت چنین پاسخی بدهد که دنیا دنیا حرف هم‌راه داشته باشد. و بهنود گفت: این هم یک نوع شروعی‌ست...


لینک گفتگوی مسعود بهنود و ابراهیم گلستان


****


داشتم راه‌های فرار می‌گفتم که تو حواسم را پرت کردی.
حس ِ عجیب و تر ِ جمعه‌های صدا پرور، فرار نمی‌خواهد اما گریز از کرختی ِ جمعه را می‌پسندم.
آهنگ ِ بی کلام و خوب ِ Grace از مجوعه‌ی EarthSong کاری از Secret Garden مرا پرواز می‌دهد.    +


آهنگ دیگر آهنگی که همین امروز پیدایش کردم. آهنگ ِ خوب ِ "پای پیاده" از "علی‌رضا افتخاری" در آلبوم "قلندروار" هست.
خیلی پسندیدم. با این‌که کارهایی که از افتخاری می‌پسندم از تعداد انگشتان دو دست هم تجاوز نمی‌کند ولی این یکی خوب بود:


پای پیاده می‌رود، قافله‌ی نگاه ِ من! .... تا برسد به چشم ِ تو، ای مه ِ شام‌گاه ِ من!


وقت ِ سفر، عزیز ِ من، ساز به‌دست ِ من نده!
                                                                    اسیر ِ مویه می‌شود ... مخالف ِ سه‌گاه ِ من!


مرا خوب کوک کرد. (گوش کنید)


و کتاب شعر ِ "گروس عبدالملکیان" به نام ِ "سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند":


کلماتت را که قدم زدم | دانستم |  چرا خونی که از قلب و | از پاهایم می‌گذرد | یکی‌ست...
و سوختن| در آتشی که تو بر پا می‌کنی|  لذتی‌ست | چون روشن کردن ِ سیگار با خورشید


 


و یک جمعه‌ی دیگر این‌گونه گذشت و به قول ِ شهیار:
هنوز عصرای جمعه چه بارونی می‌باره...
بخندید فراوان، شاد باشید که سر حال بودن همیشه جواب می‌دهد و این حرف ِ ابراهیم گلستان در یادتان بماند که:
"هوش را به کار نبردن گناه ِ کبیره است"


پ.ن: قبلا از ابراهیم گلستان داشتیم: وقتی دورم به تو نزدیک‌ترم...

Thursday, January 29, 2009

کشف ِ یخ و آتش



 


دخترک می‌رقصید، همه چیز را فراموش کرده بود.آغوش ِ پسر را پیدا کرد و همه‌ی خوش‌بختی‌های دنیا را غارت.

Wednesday, January 28, 2009

هزار آشوب در زمینم من

by Grand Cafe...Majid & ali



من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با "ما" مفروش پارسایی


...


در چشم بامدادان به بهشت بر گشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی...


 


پ.ن:دوش، دوش، دوش که آن مه‌لَقا..خوش‌اَدا..باصَفا..باوَفا...از درم آمد و بنشست ـخداـ برده دینُ دلم از دست

Tuesday, January 27, 2009

It's good for licking



lovely Grand Cafe


 


این‌جایی که من زنده‌گی می‌کنم، تعداد ِ معشوقه‌ها با تعداد عاشق‌ها برابری نمی‌کند...
حالا هِی بگید خدا این دنیا رو منظم آفریده...


 


پ.ن۱: مصاحبه‌ی BBC فارسی با داریوش: یک  /   دو
پ.ن۲: معرفی وبلاگ  .:. وبلاگ گوگوش
پ.ن۲: اگه نرم‌افزار فیلتر شکن قوی و پر سرعت دارید،‌ نیاز دارم، لطف کنید برایم ارسال کنید.
ضمن این‌که Freegate دیگه برام کار نمی‌کنه(تمام نسخه‌هایش) و از Gpass و Ultra surf اصلا راضی نیستم.

Monday, January 26, 2009

شازده کوچولو- سه



my super ex girl friend


سریع‌السیر دیگری با چراغ‌های روشن غُرید و در جهت مخالف گذشت.
شهریار کوچولو پرسید: برگشتند که؟
سوزنبان گفت: این‌ها اولی نیستند. آن‌ها رفتند این‌ها برمی‌گردند.
- جایی را که بودند خوش نداشتند؟
سوزنبان گفت: آدمی‌زاد هیچ وقت جایی را که هست خوش ندارد.
و رعد ِ سریع‌السیر ِ نورانی ِ ثالثی غرید.


شهریار کوچولو پرسید: این‌ها دارند مسافر‌های اولی را دنبال می‌کنند؟
سوزنبان گفت: این‌ها هیچ‌چیز را دنبال نمی‌کنند. آن تو یا خواب‌شان می‌بَرَد یا دهن‌دره می‌کنند. فقط بچه‌هاند که دماغ‌شان را به شیشه‌ها فشار می‌دهند.
شهریار کوچولو گفت:
فقط بچه‌هاند که می‌دانند پی چی می‌گردند.بچه‌هاند که کلی وقت صرف یک عروسک پارچه‌یی می‌کنند...


 


پ.ن: عکس متعلق به یک دختر خوش‌مزه و ناز به اسم ِ مریم است و نسبتش با من:
:) My Super Ex-girl friend و
لعبت شیرین اگر ترش ننشیند ... مدعیانش طمع کنند به حلوا


قبلی‌ها:
شازده کوچولو- یک
شازده کوچولو- دو

Sunday, January 25, 2009

پشت چراغ قرمز


من پشت چراغ قرمز | به لب‌های تو فکر می‌کنم | به بوسه | به سینه‌هایت وقت ِ بی‌حوصله‌گی | من پشت چراغ قرمز | تو را در آغوش می‌گیرم | و در تب ِ یک آه ِ بلند می‌سوزم | من پشت چراغ قرمز | شاید با تو عروسی کردم
من پشت ِ چراغ قرمز | اصلا با تو عروسی می‌کنم | قبل از خواب...کار هم از کار می‌گذرد |
تو به من لبخند می‌زنی | و من در گوشم صدای گریه‌ی یک بچه می‌پیچد | آه نمی‌دانم | نمی‌دانم
من پشت چراغ قرمز | نمی‌دانم در این دنیا | کودکی کم شد یا زیاد
ما پشت چراغ قرمز | نمی‌دانیم...*


 


پ.ن: دیگر نمی‌خواستم از جنگ(= انسان کُشی) تا مدتی مطلبی بنویسم، پستی بذارم. اما ایمیل را طبق عادت چک کردم.
همه‌ی آن‌چه در نظر گرفته بودم را با یک لینک به هم زد: +
خسته شدم. این عکس‌ها، سرم را عجیب به درد می‌آورند....


* شعری است که در زمانی نه چندان دور نوشته‌م...

Friday, January 23, 2009

آب با ما؛ یا همون اوباما


barak!barak! barak


به به به به ! دموکراسی و از این حرفا دیگه؟


باراک حسین اوباما یه جوریه! پر انرژی، شارپ،سر حال، البته خوب،‌ هنوز خسته‌گی‌ها مونده.


متن ِ سوگندنامه‌ی باراک اوباما:


KIM LANDERS: It took about 30 seconds for Barack Obama to recite the oath of office.

CHIEF JUSTICE: I Barack Hussein Obama, do solemnly swear...

BARACK OBAMA: I, Barack Hussein Obama, do solemnly swear...

CHIEF JUSTICE: That I will execute the office of president to the United States faithfully...

BARACK OBAMA: That I will execute...

CHIEF JUSTICE: Faithfully the office of president of the United States...

BARACK OBAMA: The office of president of the United States faithfully...

CHIEF JUSTICE: And will, to the best of my ability...

BARACK OBAMA: And will, to the best of my ability...

CHIEF JUSTICE: Preserve, protect and defend the constitution of the United States.

BARACK OBAMA: Preserve, protect and defend the constitution of the United States.

CHIEF JUSTICE: So help you God.

BARACK OBAMA: So help me God.

CHIEF JUSTICE: Congratulations, Mr President.

(Cheering)      (Cheering)      (Cheering)


از این لینک در ۲ دقیقه همین قسمتی که براتون نوشتم رو می‌تونید تماشا کنید.


از این‌جا هم یک بخش از ابتدای سخنرانی بعد از سوگند، با یک آغاز فروتنانه که:


I stand here today humbled by the task before us...


پیشنهادات:


در مورد "so help me god" دو لینک پیشنهاد می‌کنم:  لینک ۱   و لینک۲


در مورد ِ سخنرانی: یک   و   دو    و   سه   و   چهار


که سه لینک آخر فیلم هم دارند.


رقص اوباما و همسرش:   یک    و   دو


این هم یک رقص اوباما به درخواست مجری که قبل‌تر از مراسم است و در یک جشن فکر کنم بوده و این یکی دیگه آخرشه، Ellen خداس! هر دوتاشو(خاصه اولی) ببینید:
                                                                   یک   و   دو    و   سه
که تو سومی رقص خانم میشل زن اوباماس. که فکر کنم صداش می‌کنن: First Lady


و در نهایت: یک آنالیز بسیار جالب، مهم و قابل توجه در مورد سخنرانی اخیر اوباما و مقایسه‌ی کم نظیر و دیدنی برای واژه‌های به کار گرفته شده(بسامد واژه‌ها) با سخنرانی‌های مشابه رییس جمهوری‌های قبلی: لینک
این هم به نظرم خواندنی و بسیار قابل توجه‌س.


به این میگن بمباران لینک.


باراک باراک باراک



عزیز ِ من! گراند کافه، گراند کافه که می‌گن بی‌خودیییییی نیستش که! آررررره!


Grand Cafe


اضافه می‌کنم:
عکس‌های مراسم: +
در مورد ماشین اختصاصی اوباما: +
رقص اوباما و رقیبش در تبلیغات: +

Thursday, January 22, 2009

از پس ِ پرده نگاه کن!




 


امروز صبح که رفتم وب‌گذر وبلاگمو چک کنم دیدم سه، چهار نفر آمریکایی از صبح امروز در حال رفت و آمد به وبلاگم بوده‌اند. و قبل‌ترش هم باز چند نفر را با با موقعیت جغرافیایی ِ آمریکا نشان داد که آمده‌اند.
این اتفاق به صورت پراکنده همیشه‌ی خدا می‌اُفتد! ولی نه این‌که از صبح ِ امروز تا الان اینا همه بیان و برن!


یعنی چه خبره؟
فکر کنم از وقتی باراک اوباما اومده، بازدیدکننده‌های ما از آمریکا این‌جا رونق گرفته! دست ِ باراک اوباما درد نکنه!



یک دست جام باده و یک دست جعد یار...      رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

Wednesday, January 21, 2009

یه شب ماه می‌آد، یه شب ماه می‌آد

Grand Cafe


۱- خیلی خسته‌م! خیلی! حالی نیست که بخواهد بد باشد یا خوب، ولی بی‌حال هم نیستم! سردرگم هم نیستم ولی خوب، خیلی گمم! البته گم‌ترین پیدا! دورم و این‌جا! بی‌حوصله، بی رویا! هر جای این دنیا! گوشه‌ی ثانیه‌ها! پی ِ این قافیه‌ها! ... اَه ! اَه ! چی می‌گی بابا؟؟؟!!!


۲- نه گشنمه، نه تشنمه! نمی‌دونم چیه این های هایم! چیه این وای وایم!... دَلنگ، دلَنگ شاد می‌شَم!


۳- دلم هوس "من آمده‌ام وای وای" می‌کند! ولی نیامده‌ام، فایده نداره!


عاشق ِ این ادا و اطوار و ناز ِ این گوگوش هستم وقتی جوون بود و این "من آمده‌ام؛ وااای" رو می‌خوند، وقتی نشسته بود رو صحنه، چشم یه وَری می‌کرد و ابرو بالا می‌نداخت و شانه پایین! حرف نداره! به هزارتا قر ِ کمر الانش بغل ِ مهرداد جون می‌اَرزه! والا!


+


۴- آخ آخ! این تیک‌تاک این دو روز ترکوند! دیروز که بحث دل‌نشین "سکوت" بود. امروز بحث "علی حاتمی"! چقدر این "بهروز بقایی" دل‌چسب و خوش‌صحبته. تا اطلاع ثانوی با این آدم خیلی حال می‌کنم.
یه ترانه‌ی قدیمی که بهتره بگیم شعر عامیانه! که سراینده‌ش خودش نیز بود خوند، خیلی جالب و جذاب بود.
یه تیکه‌ش یادم مونده:


"تو چشم نذار، که شب می‌شه..."


۵- یک به یک می‌دهم!


امتحاناتُ عرض کردم! و پس فردا آخریشُ هم خواهم داد. چه فرقی می‌کند؟ درد، درد است!
این یه نمونه از سعی و کوشش برای یک امتحان است، البته نمونه‌ی چرک‌نویس ِ حل ِ تمرینش: +


۶- این روزها که واسه ۲۲ بهمن همه‌ش داره تظاهرات‌های اون زمانُ نشون میده. سعی می‌کنم،‌ به هیچ چیزی جز هم‌صدایی‌اشان دقت نکنم.
خوب یا بد، زشت یا زیبا، درست یا غلط، مردم، تاکید می‌کنم: مردم! با نصب ِ "میم"، یعنی دقیقا: همین مَردُم بودند که گَند زدند به همه‌ی خودخواهی و قدرت‌طلبی یک "شاه" در کشوری که به "آقا بالا سر" عادتی بس عجیب دارد! فراموش نکنیم: "مَردم" بودند!
گرچه به قول ایرج، "از پی ِ این همه شب، شب رفته و شب اومده" ولی می‌شود، طناب ِ اراده را به چاه انداخت و ماه را بالا کشید، نو کرد و سر جایش نشاند.
یه شب ماه می‌آد،
                       یه شب ماه می‌آد...


پ.ن: گاهی، حقیقت را دیر گفتن، خود عین دروغ گفتن است... :-)

Saturday, January 17, 2009

درخت ِ خوابیده...


 


امشب می خواهم
کاغذم را بردارم و یک زمین بکشم
یک زمین با جاذبه‌ی بیشتر
آن‌قدر که برای بلند شدن، فقط باید
دست‌های خدا را بگیری
یک دریا هم می‌کشم
کاش می‌دانستم ماهی‌ها
آبی ِ کم‌رنگ، دوست دارند یا پر رنگ
کاش
تو هم این‌جا بودی
کاش حداقل صدایت را یک بار دیگر می‌شنیدم
آن روز هوا سرد بود
قهوه‌ات را با عجله می‌خوردی
.
.
.
.
.
حواس نمی‌گذاری
درخت را خوابیده کشیدم
درخت ِ خوابیده، شکوهش به زیر پاست...



میان نقاشی خوابم می‌برد
تو مرا بیدار می‌کنی
پنجره دیشب باز مانده بود و
تو از کاغذهایی حرف می‌زنی که باد زیر و رو کرد


من می‌پرسم:
راستی! رسم است آن طرف ِ کاغذ نقاشی، سفید بماند؟



lables:گاه‌نوشت،شعر

Thursday, January 15, 2009

گهواره‌ی خوابت کجاست؟


دنیای ما عیونه!
هر کی می‌خواد بدونه!
...
...


Gaza ... by Grand Cafe


 


پ.ن: غزه!

Tuesday, January 13, 2009

پاره کنید ... پاره کنید... مشک را...


g c



سیر نمی‌شوم ز تو، ای مه ِ جان‌فزای من
جور مکن، جفا مکن، نیست جفا سزای من


در شکنید کوزه را ... پاره کنید مشک را
                                                     جانب ِ بحر می‌روم...
                                                                              پاک کنید راه ِ من...


...


سراسر زنده‌گی‌ست. بی مولانا: شعر ترَک می‌خورد، آهنگ پژمرده می‌شود، قافیه می‌بازد...


 


پ.ن:هر چی گشتم در اینترنت، با کیفیت‌تر از آن‌چه یک‌بار آرش خان عزیز، برای دانلود قرار داده بود پیدا نکردم. شش مگابایت، حدود شش دقیقه و سی ثانیه:
دانلود: سیر نمی‌شوم ز تو -- مولانا --آواز: فرشاد جمالی


با این شعر و آهنگ و صدا...


آدم اوج می‌گیرد...

Saturday, January 10, 2009

تکاپوی مصنوعی

Grand Cafe


با دست‌های سردت...


ولش کن.
این داستان تمام شده.*


**************


چند شب adsl ام به هم ریخته بود و کلی درس و کار دارم و این گرفتاری همچنان تا دو هفته‌ی دیگر به شدت تداوم می‌یابد! اما دیشب انتقامی از آی اس پی محترم گرفتم و بدون کاستی از حجمم همه‌ی آلبوم تازه‌ی داریوش یعنی "معجزه‌ی خاموش" را یک‌جا دانلود کردم که حدود هفتاد مگابایت بود و صبح امروز تقریبا همه‌ش را گوش کردم و عشق ِ دنیا را کردم! یه حال اساسی بُردم که نگو و نپرس و ....


صدای داریوش بی‌توجه به تکنیک‌هایش و کاربلد بودنش بسیار مورد پسندم است و بسیار غریبانه و خاص و دل‌نشین و رویا ساز است. راجع به این آلبوم نمی‌خواهم حرفی بزنم اما راجع به یک ترانه‌ی آن مطلب کوتاهی می‌گویم.


از میان ترانه‌های کم‌نظیر و خوش‌رنگ و استادانه‌ی ایرج، یک کار وجود دارد به اسم ِ "دل‌تنگم". این ترانه به باور ِ من بسیار فوق‌العاده‌س. اجرای بی‌نظیر داریوش و نیز ملودی هماهنگ و خوب را کنار می‌گذارم.
کلامی با واژه‌هایی که هر کسی سُراغ آن‌ها نمی‌رود: جلگه، کرکس، فاخته، مرکب، تکاپو...
ایرج جنتی از کسانی است که با کارهایش همواره ثابت می‌کند به هیچ وجه "واژه باز" نیست.


- هم‌خاطره‌ی زنبق یک لحظه پس از رگبار
- از جنس تکاپوی مصنوعی ِ فواره ... بر حاشیه‌ی تکرار
- شکل ِ سایه‌ی ابرم... بودنی سیاه و بس


گرچه ایرج سُراغ ِ سوژه‌ی تازه‌ نرفت. ولی به باور من این ترانه از طراوت خاصی برخوردار است و ظرایف دل‌چسبی در بعضی نقاط آن می‌درخشد. که این‌ها به علت نگاه و پردازش خوب و حرفه‌ای ِ اوست.


+
به هر حال دوستانم را به شنیدن این آلبوم جدید دعوت می‌کنم.
(احتیاجی به لینک دادن دانلود نیست. خودتان یک گشتی بزنید.)


 


* جواد سعیدی‌پور

Tuesday, January 6, 2009

شازده کوچولو- دو

le petit prince -- saint exupery


پس‌نوشت: آن‌چه در موضوع "شازده کوچولو" در کافه درج می‌شود، بازنویسی‌های پراکنده از کتاب ِ "شازده‌کوچولو" اثر ِ "آنتوان دو سینت اگزوپه‌ری" هست و آن نسخه‌ای که ترجمه‌ی احمد شاملو است.


***********              ***********


دلایل قاطعی دارم که ثابت می‌کند شهریار کوچولو از اخترک ب ۶۱۲ آمده بود. این اخترک را فقط یک‌بار به سال ۱۹۰۹ یک اختر شناس ترک توانسته بود ببیند که تو یک کنگره‌ی بین‌المللی نجوم هم با کشفش هیاهوی زیادی به راه انداخت اما واسه خاطر لباسی که تنش بود هیچ کس حرفش را باور نکرد. آدم بزرگ‌ها این جوری‌اند!


بخت ِ اخترک ب۶۱۲ زد و ترک مستبدی ملتش را به ضرب ِ دگنک وادار به پوشیدن ِ لباس اروپایی‌ها کرد. اختر شناس به سال ۱۹۲۰ دوباره، و این بار با سر و وضع آراسته برای کشفش ارائه دلیل کرد و این‌بار همه جانب او را گرفتند. به خاطر آدم بزرگ‌هاست که من این جزییات را در باب اخترک ب۶۱۲ برای‌تان نقل می‌کنم یا شماره‌اش را می‌گویم چون که آن‌ها عاشق عدد و رقم‌اند...

خونی که ما را هم رسوا کرد!


این محرم، اعصاب منو خورد کرده. تابستونش باید از دست وزات محترم نیرو بی برقی بکشیم، ایام ویژه از دست ملت شریف و حسین شناس ایران، که آن‌قدر دم ِ تکیه‌هایشان که خدا می‌داند چه می‌گذرد شب‌ها در آن، چراغ روشن کرده‌اند و نور پراکنی، که به شدت تاثیر گذار شده، و برق برای چندمین بار قطع می‌شود.
آخر اون نفهم و احمق ِ گستاخ و عوضی که با قمه بر سر خود می‌کوبد از حسین چه می‌داند؟


اون گریه در آر (بخوانید: مداح!!) چرا باید اراجیف به هم ببافد، تحریف کند، که اشک مردم در بیاید! یعنی اینقدر از انسانی‌ات به دوریم که باید این احمق‌ها و بی‌شرف‌ها این‌گونه روضه‌خوانی کنند و مراسم به پا کنند؟ این‌قدر سقوط کرده‌ایم که یک شرح ِ‌ مختصر از "آدم‌کُشی" - "بی‌معرفتی"- "تقابل ایمان و کفر" - " رو به رو شدن معصوم و سگ‌باز" - "کودک‌کُشی" - ....... نمی‌تواند سینه‌ی ما را به درد آورد و باید آدم‌هایی که فقط ظاهر آدم دارند برایمان این‌گونه بیهوده‌خوانی (بخوانید: مرثیه‌خوانی) کنند؟


اون بی‌شعوری که "قلاده" بر گردن می‌اندازد و می‌گوید "عشق به حسین، منو دیوونه کرده" از مظلومیت چی می‌فهمه؟
بسه،‌بسه، گریه درآرهای از خدا بی‌خبر! این قدر "آقام آقام" نکنید! آقای شما کیست؟
حسین؟ یا همانی که دستش را می‌بوسید و دستمالش را می‌بویید؟!


آخر شمایی که دم از حسین می‌زنید! اگر "جوان‌مردی" و آزاده" بودن را درک می‌کردید که الان وضع ِ روشن‌فکری‌اتان و زندان‌هایتان این نبود! که از بزرگ‌هاتون تا کوچیک‌تراتون مثل سگ و گربه به هم می‌پرید!


"عقل‌ کامل‌ نمى‌شود مگر با پيروى‌ از حق" مگر جمله‌ی حسین نیست؟
شده یه ثانیه بشینید و فک کنید به این "حق"؟؟


حسین گفت: هر روزی عاشوراست و هر سرزمینی کربلا!
به شدت راست گفت! ولی این‌جا حسین‌ها خسته‌اند و یزید‌ها می‌تازند!


انگار او با خونش نه یزید و یزیدیان که ما را رسوا ساخت.... ما را رسوا ساخت.


*******


از غزل‌باختگان می‌ترسم
شعرهای بی‌هوا را عشق است


ای قشنگ ِ سازها،‌آوازها
روزهای بی عزا را عشق است


شهیار قنبری

Sunday, January 4, 2009

A best writer ever

saramago


José Saramago


... آن‌چه برایشان اهمیت داشت، بدون احساساتی‌گری و زبان‌بازی، حفظ نان روزانه‌اشان بود. کاملا هم طبیعی‌ست، کار ِ آن دسته از مردمی که یاد نگرفته‌اند برای ادامه زندگی‌شان به چیزی بیش‌تر از آن‌چه احتیاج است فکر کنند.


*****


ژوزه! تو را "می‌بینم" که "نگاه می‌کنی"....

Saturday, January 3, 2009

تصور کن آقای گلرویی! تصور!

بگو سپیدی کاغذ بیهوده نیست


وقتی‌که آرمان و آمال جمعی ما فروشی نيست یغما گلرویی را خواندم.فکر کردم. حرف‌هایش جدای از زیبایی نشان از یک منطق، صداقت و همچنین مردانگی بود. آن‌قدر خوب بود که همان موقع در یک پیونشت در مطلبی به آن لینک دادم و همگان را دعوت به مشاهده‌ی آن کردم. یغما ترانه‌سُرای خوبی‌ست و ویژگی مهم آن دو چیز است یکی فعال بودن و دیگر اجتماعی و آزاد اندیشی وی. در پیغامی به خود او هم گفته بودم که در داخل کشور می‌شود او را در ترانه بهترین خواند. و این امری‌ست که دوستان دیگر هم به آن اذعان دارند. هر وقت می‌شنیدم که شهیار قنبری در برنامه‌هایش توانایی‌های یغما را زیر سوال برده و یا حتی به او توهین کرده، ناراحت می‌شدم و از آن ترانه‌سرای بزرگ خشمگین.
یغما بلاگی منتشر کرد به عنوان "نجات موسیقی مردم" و در آن حرف‌هایی زد که گرچه بعضا صحیح بود ولی به هیچ نتیجه‌ای نمی‌خواست برسد! فقط عنوان کند که از اولین‌های انجمن ترانه است و با رها کردن او راه به بی‌راهه بدل شد و بابک صحرایی هم موسسه‌ی خوبی دارد و از این دست حرف‌های بیهوده و عبث!(حالا نمی‌شد که یغما "رفاقت" را کنار بگذارد و بنویسد که خود صحرایی در تعبیر و تصویر دزدی و سرقت ترکیب‌ها خود غولی "این‌کاره" است و رفیق ِ شفیق صحرایی، "حامی"- این سارق خطرناک!- ید ِ طولایی در سرقت ترانه‌های شهیار و ایرج و اردلان داشته است که خود بحثی‌ست!.... ) همان حرف‌های خوبش هم آن‌چنان کلیشه‌ای و پیش پا افتاده بود و یک سری حرف‌هایی که با "مزه پراکنی‌های بی‌مورد و ناپخته‌ای" چون "نصب ترانه در محل"! هم‌راه بود. او هر چه دوست دارد می‌تواند بنویسد و او را از این جهت بازخواستی نیست. ولی همیشه حقیقتی نیز وجود دارد.


در بلاگ‌هایش بعضا می‌خواهد از "ماهواره" بدگویی کند، ضمن ِ حرکتی که در عدم پذیرش پیشنهادی در مورد ترانه‌ی "تصور کن" انجام می‌دهد- و شایسته است- اما "خاله‌زنک بازی" در می‌اورد و پای ورزش‌کاران را نیز در اعتراضش به وسط می‌کشد! در حالی که یغما در واگذاری کارهایش مشخص است که غم نان هم دارد. البته نه از آن نوعی که به "فاحشه‌گی هنر" نیز سرایت کند.


یغمایی با این ویژگی‌ها و مشخصات و با آن هنر ترانه نویسی که گوشه‌ای از آن را می‌توان در مقاله‌ای از احسان سلطانی خواند که او را هم بهترین ترانه‌سرای جوان ایران معرفی می‌کند و این گفته را می‌شود با مقایسه و همچنین در نظر گرفتن کارنامه‌ی هنری ایشان تصدیق کرد، اما چگونه است که برای دومین بار یک وبلاگ‌نویس، اخلاق هنری یغما را زیر سوال می‌برد.


حالا اول صبح یک روز خوب باید دست‌نویسی خواند برای سرقت ادبی، آن هم چه کسی! دست‌درازی ِ یغما گلرویی! من همیشه از خواندن ترجمه‌های یغما برای مثال از "اورهان ولی" لذت می‌بردم. ولی حالا که مقایسه‌های یک بلاگر را دیدم دیگر نظرم عوض شد. حداقل فعلا ترجیح می‌دهم دست نگه دارم و یک بار دیگر باز نگری کنم. یک جور دیگر ببینم.


این قضیه مرا ناراحت کرد. امیدوارم گلرویی در مقابل این حرف‌ها و یغمای ترجمه‌ها پاسخی نه از سر توجیه که قابل اعتنا داشته باشد و در غیر این‌صورت ... .


تصور کن آقای گلرویی! تصور!


جهانی رو که تو اون دو ترجمه
پر ِ شباهت و پر ِ فریبه!


آقای گلرویی! تصور کن! و نگذار این پست بوی نفرت بگیرد!


که هم اکنون علامت‌های " !!! " بی‌شمار تو در دهان ِ من گیر کرده است.



پ.ن: دوستان! قضاوتی زود هنگام در کار نیست-که باید باشد-. فقط دوست دارم پاسخ یغما را بشنوم. همه‌ی لینک‌ها خاصه  آخرین لینک را (این حرف‌ها و یغمای ترجمه‌ها) بخوانید.

Thursday, January 1, 2009

در شب سرد زمستانی...


و کودکی وقتی چراغی می‌برد و گفتم:
- از کجا آورده‌ای این روشنایی؟


بادی در چراغ دمید و گفت:
- بگو تا کجا رفت این روشنایی تا من بگویم از کجا آوردم


تذکرة الاولیا


نشد، کسی نه خواست نه توانست که ۲۰۰۸ هم تمام نشود، حالا کجا رفت؟!
به تاریخ که هنوز نپیوسته، فعلا در حد یک خاطره، خاطره هم که اصولا مزخرف است.


یک معلمی داشتیم که می‌گفت: "ابتدا، تاریخ تاریک است." نمی‌دانم نقل می‌کرد یا از خودش می‌گفت ولی راست می‌گفت. همه‌ی افتضاحات ِ صد سال اخیر را باید در کتاب‌های تاریخ ِ آیندگان بخوانیم. تمام ِ پشت ِ صحنه‌ها* تمام ِ حوادث پشت پرده، این‌هایی که بعضا می‌شنویم، نه کامل است، نه مطمئن، تا همین‌جایش هم پُر درد، حال هنوز تاریک است، هنوز، هنوز است.


----------------------


سر بلند کردم و به شاخه‌های کُنار نگاه کردم.یوما گفته بود یا جایی خوانده بودم که درخت کُنار همان درخت سِدر است که از برگش سدر ِ سرشوی درست می‌کنند.فکر کردم چند تا درخت داریم که اسم میوه‌اش با اسم درخت یکی نیست؟ سدر میوه‌اش کُنار و نخل، میوه‌اش خرماست.درخت ِ‌ دیگری که هم اسم میوه‌اش نباشد یادم نیامد.فکر کردم چه جالب که هر دو درخت را در آبادان داریم.از جا بلند شدم.**


 


*یه گزارش می‌نویسم/ از نفس تنگی خانه! / وصله می‌کنم به اسم ِ / پشت ِ صحنه‌ی ترانه!
مجید


**چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم- زویا پیرزاد