Tuesday, September 22, 2009

 
«برای محمد صالح علا»
یا بازخوانی ِ «سگه با پای چُلاق‌اش، نون دیده رفته سراغ‌اش»


 


پیامی،پیغامی،خبری،رقعه‌ای،ایمیلی، چیزی بدهیم به عزیزِ ترانه‌های‌امان، ایرج جان جنتی، البته با رونوشتی به یغما، بلکه بدهد این صفحه‌ی بیست‌وشش ِ کتاب‌اش، مرا به خانه‌ام ببر، را اصلاح کند. همان‌جا که او از بزرگان ِ کاروان ِ ترانه، نام‌ها می‌آورد و به قولِ دوستانِ سینمایی با یک «واو» صالح‌علا را می‌شمارد. خبرش کنیم بنویسد محمد صالح‌علا، که دیگر آن «گل» پژمُرد و پَرپر شد. بگوییم کمِ‌کم‌اش خوش‌وقت‌تر خواهیم شد رضا دهد به «محمد صالح‌علای سابقن گل».


گفتم «پیام»، راستی، سلام آقای صالح‌علا، «آقای جان»، آقای ِ جان ِ گذشته‌ای به ملموسی ِ دیروز ساعتِ پنج عصر، یاد گرفته‌بودم «پیام» را مثل ِ تو تلفظ کنم. نگویم «پَیام» مثلِ خیلی چیزها که با اجازه‌ات از دهانِ تو ‌به‌گُزین کردم، از کجا می‌دانی، شاید اصلن برای گفتن ِ این حرف‌ها، به لب‌هایم عسل مالیده باشم. دهان‌ام را بو کن، بوی درخت نمی‌دهد؟ آخ، صالح‌علا، دیگر چرا دلم غنج نمی‌رود از صدای تو، چرا نمی‌روم برای شبانه‌های پنج‌شنبه‌ام پیچ ِ رادیو را باز کنم، و از راه‌روی امواجِ شبکه‌ی نامحترم ِ پیام، به لطفِ دوستانِ جان ِ کارنابلد ِ تو،  گوشه‌ی چشمی تر کنم؟ دیگر «پاتوقی» نیستم راستش. یادت می‌آید؟ یادت مانده؟ دیگر حتی سُر نمی‌خورم از پشتِ ‌غزل‌درد ِ ترانه‌های نابی که ... آه، صد حیف، عاقبت پنبه‌ی ما هم زده شد.


به یاد خودت،اون روزا که دله بود، دله پر حوصله بود، نه برادر، تو خراب‌اش کردی، تو اعتقادات ِ خودت را داشتی، مثلِ همه‌ی ما، و ما یاد گرفته‌ایم به اعتقادات هم احترام بگذاریم، درک‌نکردنی هم حتی اگر بود، بود، تو این عزای ِ بی‌کسی، لابد خوش نداشتیم بی‌کس‌تر شویم. «عاشقان پنجره باز است، اذان می‌گویند» را هم‌چون «مَش‌تقی، سلام‌علیک، واسه من سیگار آوُردی،قربون ِ دستات برم» دوست می‌داشتیم، دیگر هم‌قدِ «پیش ِ شما شازده خانوم، منم فقیر ِ پاپتی» بود که «روی ماه دست‌مال ِ نم‌دار می‌کشم» هم نیز خاطره‌سازی می‌کرد و دیگرتر این‌که نمی‌خواستیم و نمی‌خواستیم به این زودی‌ها تمام شوی.


مردِ آوانگاردِ روزهای پیشین‌ام، اما تو برای من و اگر با جرئت‌تر شوم، برای ما، نه شریفی‌نیا هستی در سینما، نه علی معلم در شعر، در هر جایی که باشی، تئاتر،ترانه،رسانه،مطبوعات، تو نشان داده‌ای که با هر کیش و پیمانی که هستی از این قبیله‌ی خون‌ریز و هنرفروش جدا بودی. اسم ِ تو را در میانِ اسامی تنفیذ که دیدم، مدت‌ها بود تصمیم به نوشتن‌ات داشتم، اما حالا آقای صالح‌علا، امیدواریم اشتباه ِ ناجورت را بتوانی جبران کنی و بازگردی و عزیزمان شوی. بچه‌گی‌ها گذشت، این «لولوی خورخوره» حالا دیگر می‌تواند راستی‌راستی شما را بخورد.نگذارید بدبختی مثل آدامس بچسبد به آستین ِ کت‌اتان. اگر از مردمید، به مَردم بازگردید. ای تمام‌شده، آغاز شو. نه، نه اصلن برگرد، تا با هم زلفی گره بزنیم.برگرد.


 


من هنوز در به در ِ طُره‌‌ی اون زلف ِ سیاتم
من هنوزم سبزِ سبزم،
ریشه دارم،
یکی از پاپتیاتم.