Wednesday, May 27, 2009

این دلِ پر خون ولش؟

green...GrandCafe


روزهای بی‌حوصله‌گی.روزهای خالی بودن.روزهای...


به قولِ همینگوی،فرض کن بخوای نویسنده بشی و با گوشت و پوستت این خواستو حس کنی و اون وقت چیزی به قلمت نیاد... :(


انگار که من و حسین پناهی رو تو یه اتاق،باهم،واسه همیشه،تنها گذاشته باشن...


نمی‌فهمن! می‌دونی؟ اصلن نمی‌فهمن.
تنهایی از همه‌چیز به‌تره.تنهایی و پناهی.آقای دکتر،در نسخه‌ی من،برای همیشه و همیشه «تنهایی» تجویز فرمایید. من از این جماعت،جدا، بِه.