و پشت حوصله ی نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم
***
وقتی دلتنگ میشی، وقتی یاد گذشتهها میاُفتی، وقتی انگار خاطرههاتُ مثلِ یه ویدئو پلی کردن، وقتی هوات عوض میشه چه با صدای ف.فرومند و شعر م.حیدرزاده میره تو عمقِ خاطراتی که میبینی! اَه، عجب دورهای بود، عجب حماقتی بود، آه میکشی، بیصدا، بلند،غریب. چه حتی با یه عطری که دلات رو میلرزونه... چه ریلکس ِ سبز! میبرتِت توی مترو، توی پارک، توی خیابون.میشینی کف ِ خاطره.زمان هم بیرحم است، هم مهربان.شاید خوبیش اینهکه آدما از یهجایی به بعد میمیرن