Sunday, January 25, 2009

پشت چراغ قرمز


من پشت چراغ قرمز | به لب‌های تو فکر می‌کنم | به بوسه | به سینه‌هایت وقت ِ بی‌حوصله‌گی | من پشت چراغ قرمز | تو را در آغوش می‌گیرم | و در تب ِ یک آه ِ بلند می‌سوزم | من پشت چراغ قرمز | شاید با تو عروسی کردم
من پشت ِ چراغ قرمز | اصلا با تو عروسی می‌کنم | قبل از خواب...کار هم از کار می‌گذرد |
تو به من لبخند می‌زنی | و من در گوشم صدای گریه‌ی یک بچه می‌پیچد | آه نمی‌دانم | نمی‌دانم
من پشت چراغ قرمز | نمی‌دانم در این دنیا | کودکی کم شد یا زیاد
ما پشت چراغ قرمز | نمی‌دانیم...*


 


پ.ن: دیگر نمی‌خواستم از جنگ(= انسان کُشی) تا مدتی مطلبی بنویسم، پستی بذارم. اما ایمیل را طبق عادت چک کردم.
همه‌ی آن‌چه در نظر گرفته بودم را با یک لینک به هم زد: +
خسته شدم. این عکس‌ها، سرم را عجیب به درد می‌آورند....


* شعری است که در زمانی نه چندان دور نوشته‌م...