Thursday, January 1, 2009

در شب سرد زمستانی...


و کودکی وقتی چراغی می‌برد و گفتم:
- از کجا آورده‌ای این روشنایی؟


بادی در چراغ دمید و گفت:
- بگو تا کجا رفت این روشنایی تا من بگویم از کجا آوردم


تذکرة الاولیا


نشد، کسی نه خواست نه توانست که ۲۰۰۸ هم تمام نشود، حالا کجا رفت؟!
به تاریخ که هنوز نپیوسته، فعلا در حد یک خاطره، خاطره هم که اصولا مزخرف است.


یک معلمی داشتیم که می‌گفت: "ابتدا، تاریخ تاریک است." نمی‌دانم نقل می‌کرد یا از خودش می‌گفت ولی راست می‌گفت. همه‌ی افتضاحات ِ صد سال اخیر را باید در کتاب‌های تاریخ ِ آیندگان بخوانیم. تمام ِ پشت ِ صحنه‌ها* تمام ِ حوادث پشت پرده، این‌هایی که بعضا می‌شنویم، نه کامل است، نه مطمئن، تا همین‌جایش هم پُر درد، حال هنوز تاریک است، هنوز، هنوز است.


----------------------


سر بلند کردم و به شاخه‌های کُنار نگاه کردم.یوما گفته بود یا جایی خوانده بودم که درخت کُنار همان درخت سِدر است که از برگش سدر ِ سرشوی درست می‌کنند.فکر کردم چند تا درخت داریم که اسم میوه‌اش با اسم درخت یکی نیست؟ سدر میوه‌اش کُنار و نخل، میوه‌اش خرماست.درخت ِ‌ دیگری که هم اسم میوه‌اش نباشد یادم نیامد.فکر کردم چه جالب که هر دو درخت را در آبادان داریم.از جا بلند شدم.**


 


*یه گزارش می‌نویسم/ از نفس تنگی خانه! / وصله می‌کنم به اسم ِ / پشت ِ صحنه‌ی ترانه!
مجید


**چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم- زویا پیرزاد