برای اثباتِ زنده بودن نفس نمیکشم ولی برای تاییدِ زنده بودنم مینویسم. تنها در سکوت میشود بر صدا تاکید کرد. و صدا را در حافظهی هوای خانه به همیشه سپرد.
من تا تحویل سالِ تولدم شعرِ سیاه نداشتهام و مرا کدامین فصل ِ بی تقویم پناه داد که از سکوت هراسیدم؟ من مرگ را کنج ِ خیابان در کاسهی گدایی یافتم که به هر رهگذری بیاعتنا بود و او تنها گدایی بود که میخندید که میرقصید که میبخشید.
هر شب ِ من، هزار و یک شب. تو گویی این خانه با تخت خوابش به ما رسید.
راستی تو از نرخ ِ مُردن با خبری؟... برای بیداریام کاش در را بر هم میزدی.
و سقوط به یک تکه نان معراج شبانهی بی عشقی ِ ما بود. و فرار ِ ما در کوچهی تا بینهایت بن بست بوی کسوف میداد...
شبیه ِ حوصله نبود، شبیه رنج بود.