Tuesday, September 16, 2008

یک آرزو به تاریخ ِ ...


undated dreams GRAND CAFE by majid


برای اثباتِ زنده بودن نفس نمی‌کشم ولی برای تاییدِ زنده بودنم می‌نویسم. تنها در سکوت می‌شود بر صدا تاکید کرد. و صدا را در حافظه‌ی هوای خانه به همیشه سپرد.



من تا تحویل سالِ تولدم شعرِ سیاه نداشته‌ام و مرا کدامین فصل ِ بی تقویم پناه داد که از سکوت هراسیدم؟ من مرگ را کنج ِ خیابان در کاسه‌ی گدایی یافتم که به هر رهگذری بی‌اعتنا بود و او تنها گدایی بود که می‌خندید که می‌رقصید که می‌بخشید.
هر شب ِ من، هزار و یک شب. تو گویی این خانه با تخت خوابش به ما رسید.
راستی تو از نرخ ِ مُردن با خبری؟... برای بیداری‌ام کاش در را بر هم می‌زدی.


 و سقوط به یک تکه نان معراج شبانه‌ی بی عشقی ِ ما بود. و فرار ِ ما در کوچه‌ی تا بی‌نهایت بن بست بوی کسوف می‌داد...


شبیه ِ حوصله نبود، شبیه رنج بود.