Sunday, September 14, 2008

نگاهی به قلم ِ "میترا الیاتی" در یک مینیمال

 می‌مانیم توی تاریکی- میترا الیاتی - Grand Cafe

در را که باز می‌کند، روشنی می‌ریزد روی پتوی پسرمان. وقتی می‌آید تو، همان پیراهن ِ سرخابی را پوشیده.
چشمش هم که به میز عسلی می‌افتد، دکمه‌هاش را می‌بندد. فقط خیره نگاهم می‌کند. شوهر تازه‌اش از بیرون صداش می‌کند: "باز کجا رفتی؟"
می‌نشیند پهلوی تخت. دم ِ میز عسلی. نگاهم می‌کند.
عکاس گفته بود: "لبخند بزنید."
خندیده بودم، در سکوت.
می چرخاندم رو به دیوار، جوری که شاید نبینمش. چشمم می‌افتد به نقاشی پسرمان روی دیوار. رنگ آب را خاکستری کرده. گفته بودم: "آبی باید باشد"
می‌گوید: "می‌خوای برات یه قصه‌ی قشنگ بخونم تا خوابت ببره؟"
شوهر ِ تازه‌اش از بیرون صداش می‌کند: "نمی‌آی بخوابی؟"
کتاب را که بر می‌دارد، می‌افتم زمین.
"شکستی‌اش!" این را پسرمان می‌گوید.
برم می‌دارد. نگاهم می‌کند. می‌خندم هنوز.
می‌گوید: "هیس! گریه نکن! پدر عصبانی می‌شه"
"اون بابام نیس!"
بر می‌گردد، نگاهم می‌کند. افتاده‌ام روی بالش. می‌خندم هنوز.
بلند می‌شود. طوری که انگار می‌خواهد برود. می‌خواهم بگویم: "نرو!"
نمی‌گویم. می‌خندم هنوز.
به پسرمان نگاه می‌کند. خم می‌شود تا پتو را رویش صاف کند.
موهایش می‌ریزد روی شانه‌اش. بعد چراغ را خاموش می‌کند و می‌رود. می‌مانیم توی تاریکی.


***************
***************



باید برای راحت خوانده شدن و لذت ِ مضاعف بردن "مینیمالی" یا "داستانکی" انتخاب می‌کردم. در ذهن انتخابم را کرده بودم اما باز فکر می‌کردم، این دست و آن دست!
وقتی تصمیم را گرفتم که "می‌مانیم توی تاریکی" را به عنوان ِ اولین داستان ِ کوتاه و داستان ِ کوتاه ِ کوتاه(مینی‌مال) برای یکی از مطالبم در نظر بگیرم، با خود پنداشتم بد نیست "نگاه ِ کوتاهی" هم بر آن داشته باشم.


"می‌مانیم توی تاریکی" را "میترا الیاتی" در بهار ِ سال 1378 نوشته است که در یک سال بعد یعنی سال 1379 در مجله‌ی "کارنامه" شماره‌ی 10 – اردیبهشت- به چاپ می‌رسد.


ایشان زمستان 1380 کتاب داستانی را منتشر می‌کنند با عنوان ِ "مادمازل کتی" که شامل داستانی با همین عنوان و چند داستان ِ دیگر می‌شود. در همان سال نیز دو جایزه از طرف "بنیاد گلشیری" و "خانه داستان" دریافت می‌کند. و "می‌مانیم توی تاریکی" نیز در این کتاب جای داده شده است.


به باور من و بسیارانی، "می‌مانیم توی تاریکی" خوب بود که "مینیمال" باشد حتی اگر هم نویسنده در این زمینه خود را درگیر کرده باشد باز داستان ِ او کوتاه است اما مینیمال هرگز! در مینیمال مهم "لحظه" و "صحنه" است. هیچ‌گاه و هیچ‌گاه "مقطع" برایش ارزشی ندارد(گرچه در همان آنقدر هنر دارد که تو گویی تمام ِ زنده‌گی را به تصویر کشیده است). نگاه نویسنده بسیار بسیار مهم است.مینیمال به باور من، ضربه‌ای که می‌تواند به خواننده وارد کند، مهار ناشدنی‌ست این در حالی‌ست که در آن همواره با حداقل کلمات مواجه‌ایم.
صحنه‌ باید بدون دخالت ِ احساسات نویسنده ترسیم شود(بیان شود) زیرا مینیمالیست ها معتقدند اثر هنری نبایست بازتابی از احساسات و اظهارات ِ خالق باشد. گاه پیچیده‌گی و تاویل پذیری ِ بسیار ِ مینیمال از ساده‌گی آن نشات می‌گیرد.
حال بیش‌تر به "می‌مانیم توی تاریکی" بپردازیم:


در داستان‌های مینیمالیستی و خاصه امثال ِ همین نوشته‌ی الیاتی؛ شناخت ِ راوی بسیار مهم است. اگر با دقت خوانده باشید "عکس پدر" در قاب، راوی داستان است.

شروع داستان بسیار "جانانه" است. (در را که باز می‌کند، روشنی می‌ریزد روی پتوی پسرمان...).
مولف می‌گوید: "پیراهن ِ سرخ‌آبی" در ذهن ِ شما «رنگ» پیراهن باید نقش ببندد و یک "چرایی" باشد برای دنباله ی داستان تا این‌که می‌رسیم به "شوهر ِ تازه‌اش..." پس آن رنگ یک نشانی می‌دهد از زنده‌گی او و رابطه‌ی تازه‌ی او با مردی دیگر.


"زن"، چشمش که به میز عسلی می‌افتد، "دکمه‌هاش را می‌بندد"، شوهر می‌گوید: "باز" کجا رفتی؟! این کدها و روابط ِ عرضی بسیار به  چشم می‌آیند. بنابراین در سر خواننده می‌تواند "لیبیدو" شکل گیرد.


در ادامه می‌گوید: "عکاس" گفته بود که لبخند بزنید. پس این "لبخند" تحمیلی از سوی عکاس بوده،‌ نه میل ِ درونی. و یک جا به جایی در افعال، بسیار سریع رُخ می‌دهد و می‌نویسد: "خندیده بودم"
ولی این‌جا یکی از ضعف‌های مینیمال رخ داده است و آن وارد کردن ِ بیهوده‌ی حس ِ شاعرانه‌گی مولف به کار است آن‌جا که به "خندیده بودم" اضافه می‌کند: "در سکوت"


در ادامه، "رو به دیوار" می‌توانست نباشد. متاسفانه تکرارهای کسل کننده‌ی مولف استارت می‌خورد. کمی جلوتر می‌گوید: نقاشی پسرمان "روی دیوار".
بعد با آن نقاشی می‌خواهد "نارضایتی" پسر را اعلام دارد و این کار را در نهایت هنرمندی به انجام می‌رساند.
متاسفانه با طی شدن ِ زمان، داستان به خوبی پایان نمی‌پذیرد – بر خلاف شروع عالی!-


زیرا به طرز ناشیانه‌ و کسل کننده‌ای "می‌خندم هنوز" تکرار می‌شه. جمله بندی‌های کوتاه ِ "می‌افتم زمین" و "افتاده‌ام روی بالش" دقیق استفاده نشده اند مثلا می‌توانست بار دوم بگوید: "روی بالش نگاهم می‌کند" و حتی "بر می‌گردم" را نیز حذف کند.


نکته‌ی دیگر، این عبارت است: "چراغ را خاموش می‌کند". به نظرم کار این‌جا به گونه‌ی بدی آسیب دیده است. وقتی از آغاز مینیمال می‌گفتم به عمد بخش ابتدایی‌اش را تکرار کردم. اصلا نه تنها چراغی وجود ندارد، چراغی روشن نشده است. اتاق تاریک است و با باز کردن در، "روشنی می‌ریزد روی پتوی پسرمان"


با اختصار به سه بحث دیگر اشاره می‌کنم:



  • صحنه (setting): داستان در یک "اتاق" شکل گرفته است. در مینیمال "از جزء به کل رسیدن" نیز مطرح است. گرچه صحنه، اتاق است، اما گویی تصویر سازی‌ها سراسر حکایت یک زنده‌گی‌ست.
    لذا صحنه خوب و دقیق در این داستان بیان شده.
  • عمل (action): یک نگاهی دوباره بیندازید! شخصیت‌ها چه می‌گویند؟ چه می‌کنند؟ چه می‌اندیشند؟
    شوهر ِ تازه مدام می‌خواهد همسرش پیش او باز گردد. پدر می‌گوید: "گفته بودم باید آبی باشد".
    مادر می‌گوید: "هیس!... پدر عصبانی می‌شه" و ...
  • لحن (tone): مولف چگونه با موضوع برخورد کرده است؟ واژگان ِ هر شخصیت و لحن بیان جملات به چه صورتی است؟ مثلا راوی می‌گوید: "پسرمان"، نمی‌گوید: "پسرم" و ...

 مادمازل کتی - grand cafe


پیشنهاد: در کامنت‌ها، به همراه ِ نظرتان، حدس بزنید و بیان کنید چرا فرزندشان، "پسر" بود؟ چرا "دختر" نبود؟ یا اصلا آیا نمی‌توانست بگوید: "کودکمان" یا "فرزندمان" یا "کوچولویمان"!؟


پی‌نوشت: "زندگی" خود یک مینیمال است پس انتخاب‌هایت را "به گزین" چون "less is more"