Sunday, October 25, 2009

بزم از دل گداخته لبريز مي‌شود



دعای کمیل،
جشنِ خطرناکی‌ست
که تو هنوز
امیدواری خدا هست
...
لرزشِ شانه‌هایت
خود رقص ِ صنوبر است
در آن جشن ِ خطرناک
گیرم گلو نه،
چشم‌های‌ات را که تر کرده‌ای
دعا هم از آن‌هاش نیست
که با آبلیمو ببُرد
...
خدا، عیشی بود که چنان و چنان
وصف‌اش کردند
که هزارپاره شد