Tuesday, August 18, 2009

معرفی دو رمان: کوری | آدلف



jose saramago


«ترس می‌تواند باعثِ کوری شود، حرف از این درست‌تر نمی‌شود،قبل از این‌که کور شویم، کور بودیم، ترس ما را کور کرد، ترس کور نگه‌مان داشت»


کوری


رمان کوری اثر ژوزه ساراماگو می‌باشد. این اثر به‌یقین «شاه‌کار» است، در سال ۱۹۹۵ نوشته شده‌است. و در سالِ ۱۹۹۸ برنده‌ی جایز نوبل ادبی می‌شود. تا آن‌جا که مطلع‌ام مینو مشیری، اسدالله امرایی، مهدی غبرایی و عاطفه اسلامیان این رمانِ شاه‌کار را به فارسی برگردانده‌اند.

برخی از رمان‌های ساراماگو:
+ راه‌نمای خطاطی و نقاشی
+ برخاسته از زمین
+ بنای یادبودِ صومعه
+ سال مرگ ریکاردو ریش
+ بلم سنگی
+ تاریخِ محاصره‌ی لیسبون
+ انجیل به روایتِ عیسی مسیح
+ کوری
+ همه‌ی نام‌ها
+‌ دخمه
+ مرد تکثیر شده
+ مطالعه‌ای در بابِ روشن‌بینی(بینایی)


او هم‌چنین خاطرات و نمایش‌نامه‌هایی نیز به چاپ رسانده‌است. و می‌گوید: «قبلن هم گفته‌ام که در واقع من رمان‌نویس نیستم، اما چون در مقاله‌نویسی موفق نبودم و نمی‌دانستم چه‌طور مقاله بنویسم، به رمان‌نویسی روی آوردم.»
گفتنی‌ست برخی از منتقدین، ساراماگو را اولین و برجسته‌ترین اخلاق‌گرای سیاسی می‌دانند. وی جمله‌ای از کتابِ خانواده‌ی مقدس نوشته‌ی کارل مارکس و فردریش انگلس را در ابتدای مجموعه داستانِ خود آورده‌است:«اگر این درست باشد که بشر تحتِ تاثیر محیطِ اطرافش است، پس لازم می‌شود که به آن محیط شکلی انسانی بدهد.» و خود می‌گوید: «این جمله دربرگیرنده‌ی تمام خردی‌ست که من برای بودن آن‌چه اخلاق‌گرای سیاسی می‌نامند، احتیاج دارم»
اضافه می‌کنم او در مصاحبه‌ای با مجله‌ی اشپیگل آلمان در پاسخ به اعتراض واتیکان به‌خاطر اعطای جایزه‌ی نوبل به وی گفته‌بود:«واتیکان به‌تر است به کارِ خودش برسد. روزنامه آن‌ها نوشته‌است من کمونیست هستم و کتاب‌های ضدمذهبی می‌نویسم،خیر،من فقط می‌گویم که برای انسانیت می‌نویسم.»


کوری، کابوس است، هول‌ناک است. و بسیار بسیار جذاب و خواندنی. شخصیت‌سازی‌های بی‌نظیری انجام شده و همه‌اشان بی اسم.حتی با مهارت روی این بی‌اسمی‌ها مانور می‌دهد. پردازش و ساختاری بی‌نهایت دل‌نشین. استفاده‌ی نامتعارف و عالی از «ویرگول» تغییر مداوم زمانِ افعال جملاتِ پیاپی. گفت‌وگوهای پشتِ سرِهم.روایتِ «دانای کل» صمیمانه و بی‌تکلف و در عینِ حال، «دلهره‌آور» است.لبریزِ آشفتگیِ ما انسان‌ها.
بر اساسِ این رمانِ شاه‌کارِ «کوری» فیلمی به همین نام، توسطِ «فرناندو میرلس» ساخته‌شده‌است. خوب است یادآور شوم،«فرانک مجیدی» در وبلاگِ «یک پزشک» در موردِ همین رمان و فیلم، اخیرا مطلبِ بسیار خوبی نوشته‌است که خواندن‌اش را توصیه می‌کنم.


**** **** ****


آدلف - بنژامن کنستان


«عشق به‌گونه‌ای شگفت‌انگیز کمبودِ خاطرتِ طولانی را جبران می‌کند... به‌عبارت دیگر کاری می‌کند احساس کنیم با فردی که همین اندکی پیش برای‌امان پاک بیگانه بود، سال‌ها زیسته‌ایم.»


آدلف


رمانِ -نسبتا- کوتاهِ «آدلف» اثر «بنژامن کُنستان» نوسینده‌ی خوبِ سوئیسی می‌باشد. «مینو مشیری» آن‌را از فرانسوی(زبانِ اصلی) به فارسی برگردانده و نشرِ ثالث آن‌را منتشر کرده‌است. عاشقانه‌ایست موشکافانه، که جنبه‌ی روان‌شناسی نیز داراست. واکاویِ عشق در قابِ زمان.
مترجم «آدلف» را «شاهکارِ روان‌شناسی عشق» می‌داند و نویسنده را نیز بیش‌تر به‌خاطرِ همین شاه‌کار، در یادها و ادبیاتِ جهانی ماندنی می‌داند. این رمان، اول‌بار در لندن به‌چاپ می‌رسد و جارو جنجال‌آفرینی‌هایی هم می‌کند؛ برای مثال نویسنده در  ۲۳ ژوئنِ ۱۸۱۶ در نامه‌ای به یک روزنامه می‌نویسد: «نشریاتِ گوناگونی القا کرده‌اند که حوادثِ رمان آدلف به شخصِ من یا به اشخاصِ واقعیِ دیگری اشاره دارند. وظیفه‌ی خود می‌دانم که منکرِ این تقسیم‌های بی‌پایه شوم. این‌که حدیثِ نفس در این رمان کرده‌باشم به نظرم مضحک می‌آید.»
بنژمان کنستان در هشتم دسامبرِ ۱۸۳۰ در پاریس از جهان رفت.


«آدلف» را سفاکانه‌ترین و تلخ‌ترین رمانِ عشقی نیز خوانده‌ند، زیرا کُنستان در آن عمیق‌ترین و صادقانه‌ترین احساسات و شورانگیزترین بستگی‌های عاطفی را تجزیه و تحلیل می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه در گذر زمان این احساسات و بستگی‌ها رنگ می‌بازند.


«آدلف» نمایشِ یک تراژدی‌ست. بنژمان در مقدمه‌ی چاپ سوم‌اش می‌گوید:«وقتی به این‌کار مشغول شدم، تصمیم گرفتم افکارِ دیگری را هم که به ذهنم آمدند و به‌نظرم سودمند رسیدند،بپرورانم. خواستم نشان دهم موجبِ درد و رنجِ دیگران شدن چگونه مسبب را،ولو سنگ‌دل هم باشد، دچار عذاب می‌کند؛ و همچنین می‌خواستم به تحلیل توهمی بپردازم که به آن‌ها می‌قبولاند لاابالی‌تر و فاسدتر از آنی هستند که می‌پندارند.»


«به محضِ این‌که رازی میانِ دو عاشق به‌وجود آید، به محضِ این‌که یکی فکرش را از دیگری پنهان کند، جذابیت عشق از میان می‌رود و سعادت ویران می‌شود. خشم، بی‌انصافی، حتی شیطنت، قابلِ گذشتند؛ اما پنهان‌کاری عنصری بیگانه واردِ عشق می‌کند که ماهیتِ آن را تغییر می‌دهد و پلاسیده‌اش می‌کند.»
این بخشی کوچک از فصلِ پنجمِ «آدلف» است. یک بخشِ دیگر از فصل هفتم:
«مردی که صادقانه می‌خواهد خود را فدای عشقی کند که تصور می‌کند موجبِ آن گشته، در حقیقت خود را فدای توهماتِ غرور پوچِ خودش می‌کند. از میان این زنانِ عاشق که همه‌جا می‌رویند حتی یکی نیست که نگفته‌باشد اگر ترکش کنند از غصه خواهد مُرد؛ و حتی یکی از آن‌ها پیدا نمی‌شود که زنده‌نمانده باشد و تسلا پیدا نکرده‌باشد.»
می‌بینید؟ مفاهیم و نکته‌سنجی‌های این‌چنینی در این رمان شاید زیاد باشد. که بعضا قابلِ نقد هستند و برخی آن‌چنان شیرین و پذیرفتنی.(بخش بالا لابُد به دخترها برخواهد خورد دیگر ;))


چون هدف، نه نقد است و نه بررسی.بیش‌تر حرف‌هایم را طولانی نکنم. در پایانِ ده فصلِ این رمان، چهار صفحه‌ای اختصاص دارد به این عناوین: «نامه به ناشر» و «پاسخ». این چند صفحه‌ی ناچیز، وحشت‌ناک خواندنی‌ست.


«من از ذهنیتِ متکبری که می‌پندارد با توضیح‌دادن می‌تواند چیزی را موجه سازد متنفرم... من از سُست‌اخلاقی که ناتوانی‌اش را همواره به پای دیگران می‌گذارد و نمی‌بیند که شر نه در پیرامونش، که در وجود خودش است، متنفرم»