Saturday, May 2, 2009

مرگ ادامه دارد/ادامه‌اش می‌دهند

رضا سیدحسینی GrandCafe


"يك زماني همه تعجب می‌‌كردند از اين‌كه در ايران ارزشِ كارِ مترجم‌ها با نويسنده‌ها برابر است.اما حالا؟
تنها دليل‌اش هم‌اين است كه در اين مملكت كتاب‮خوان وجود ندارد. قبلاً هم جايي گفته‌ام ما كلاً دوهزار نفريم كه خودمان مي‌نويسيم، خودمان ترجمه مي‌كنيم، خودمان چاپ مي‌كنيم و خودمان هم مي‌خوانيم. كسي هم كاري به كارمان ندارد. يك زماني تيراژ كتاب در اين مملكت پنج تا ده هزارتا بود. نمي‌دانم دليل‌اش چيست كه وضع اين‌طوري شده. شايد به خاطر ِ اينترنته..."


«رضا سیدحسینی» رفت. عجب حسِ تلخ و دل‌ریزی بود، وقتی ظهر، خبرش را خواندم که سیدحسینی را دیگر نداریم. انگار این سالِ جدید، خاصه این چند وقته، خبرهای بد و ناگوارش، فرصتِ بیش‌تری یافتند و حادثه‌های دل‌شکن، گریبان‌گیرتر بوده‌ند. امروز، خوبان و درجه‌یکان ِ ادبیات،فرهنگ و هنر، مترجم و پژوهش‌گری را از دست داده‌اند، که خوش‌بینانه‌اش این است که سخت می‌توانم جبرانی، برای‌اش متصور شوم.
این غروب ِ بدآهنگ و حُزنِ بی‌کران را، خدمتِ جامعه‌ی ادبیات،فرهنگ و هنر، تسلیت عرض می‌کنم.


این حرف‌هایی که در بندِ ابتدایی آوردم را همیشه به‌خاطر سپرده‌ام. حرف‌هایی که او، در مصاحبه‌ای زده‌بود و صد افسوس، که دیگر در بین ِ ما نیست.




غیر مرتبط:
دل‌آرا اعدام شد: + | +


با این‌که آینه از شب و گریه پُره
با این‌که تو ماه‌تاب و آب، صدای کوچ است و شتاب
با این‌که تو پستوی ذهنِ همه کس، رد ِ گریزه و قفس
هنوزم می‌شه قربانیِ این وحشتِ منحوس نشد...