Monday, April 6, 2009

میان ِ سرگذشت و درگذشت


در اولین اتفاقِ ناخوشایند هشتادوهشت، جمعه‌شب ِ پیش، پسر عمه‌ام از میان‌مان رفت. و شاید این حادثه‌ی تلخ، جدی‌ترین برخورد ِ من با مرگ نیز بوده‌باشد. خوش ندارم، از حق بودن یا نبودن‌اش حرفی بزنم. این اولین‌باری بود، که چشم‌ام را تا سر حد ِ جر خوردن باز کردم تا خوب ِ خوب، ببینم، به خاک سپردن و دفن ِ کسی‌که برای‌ام عزیز بوده‌است را. او مُرد، اما هنوز و همچنان در لابه‌لای واژه‌ها، سقف به سقف ِ جملات، گُله‌به‌گله‌ی ذهنم زنده است، وقتی هستیم، دیگر هستیم.
به قول ِ گاری، زندگی، چیزی نیست، که متعلق به همه باشد، و خوش‌حالم که یقین دارم، متعلق به او بوده‌است. یادش گرامی.


دیگر نمی‌میرم
مرده‌ها
زنده با مرگ ِ خویش‌اند.


یدالله رویایی



پ.ن: هوای تمیز و خواستنی(تهران)، بعد از باران: ساعت نوزده و پانزده دقیقه امروز یکشنبه شانزدهمین روز سال هشتاد و هشت... زوم روی مهرآباد