Tuesday, March 17, 2009

سبز تویی، که سبز می‌خواهم



last Grand Cafe in 1387


 


يك سال گذشت و این حقیقت ندارد که همه یک‌سال بزرگ‌تر شدیم. یک سال گذشت چون تاریخ هیچ وقت بی‌کار ننشسته است. یک سال گذشت و هیچ‌کدام از ما دو نفر، به تساوی زندگی نکرده‌ایم. یک سال گذشت که مثل ِ همیشه، بهار داشت، تابستان و پاییز و زمستان؛ بی کم و کاست. یک سال گذشت و از سپیدی‌های کاغذ کم شد. یک سال گذشت تصویری از خنده و گریه، خواب و بیداری، سکوت و صدا، درد و دوا.
پیش‌گویی نمی‌کنم! یک سال گذشت، نگو ساده باور می‌کنم که می‌دانی! آخر دستِ تو نیست؛ و آدمی هر‌چه کم‌تر داشته باشد، بیش‌تر باور می‌کند. هم‌صدا با من بگو، یک سال گذشت. می‌گویی، نیازی به فکر کردن هم ندارد، چنین عبارت ِ ساده‌ای که «یک سال گذشت» نمی‌بینی؟ و من تنها می‌گویم: شاید! ... یک سال گذشت و تمام ِ حرف ِ من با تو این نبود؛ یک سال ِ دیگر هم خواهد گذشت!


 


همیشه می‌آیی
اما این‌بار
مستقل از شعر
تنها بیا
ترا گونه‌ای می‌خواهم
در آغوش بگیرم
که واژه‌ها
محرم نیستند...
تو بگو!
جوری بنویسم که تو را دارم
یا ندارم؟


تو بگو از من چه به‌یاد می‌آوری؟



**************


و حالا: بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی، بوی تند ِ‌ماهی دودی وسط ِ سفره‌ی نو، بوی یاس ِ جانماز ِ ترمه‌ی مادربزرگ! نوستالژی ِ خوش رنگ ِ سفره‌ی هفت سین، سیب ِ درشت، پیاله‌ی آب، سبزه‌ی سبز، سمنوی نذریِ جامانده.... سین ِ سرگیجه‌های من و حافظ:


به عزم ِ توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار ِ توبه شکن می‌رسد چه چاره کنم


سخن درست بگویم نمی‌توانم دید
که می خورند حریفان و من نظاره کنم



 


*************


خنده‌هایتان مُدام، سفره‌هایتان سبز، دل‌هایتان هر روز ِ‌ نو روز، دهانتان آمیزه‌ای از رنگین‌کمان و غزل، شانه‌اتان نیلوفری، چشمانتان پُر بهار، شبتان سپید رو، جانتان دور از غم، سلامتی‌اتان برقرار، خانه و کاشانه، رواق و سرای‌اتان امن و امان، زلف‌اتان شب‌گیر، دستانتان بی منت، تن‌اتان رقص ِ طرب، مملکت‌اتان آباد، جامتان پیش ِ رو، باده‌اتان ناب و غم‌گسار، لب‌هاتان شِکر ریز، دولت‌اتان پاینده و پیر، نفس‌اتان معطر، شُهرت‌اتان دل‌پذیر.



پ.ن۱: ۱+۱۳۸۷
پ.ن۲: آخرین به‌روز رسانی در سال ۸۷...
پ.ن۳: + و + و + و +  ... نه! اصلا دوس ندارم مثلِ نیک‌آهنگ بگویم:"عیدمان خراب شد!"... دلم گرفت... از این بیش‌تر؟