«همهی اهل ِ شیراز میدانستند که داش آکل و کاکارستم سایهی یکدیگر را با تیر میزنند.»
چرا میگه "شیراز"؟ آدمی یاد ِ تاریخ،فرهنگ، عشق و عاشقی و مهمتر شراب میاُفتد.
چرا "داش آکل"؟ چرا "کاکارستم"؟
"سایه"، هزاران شخصیتی که در ما وجود دارد و گاهبهگاه ظهور میکند،مجال مییابد...
صادق خان! چرا نگفتی سایهی یکدیگر را میزنند!؟
چرا؟ چرا گفتی با "تیر" میزنند؟
«قفس کَرَکی را که رویاش شلهی سرخ کشیدهبود پهلویش گذاشتهبود...»
صادق خان! چرا "پهلو"یاش گذاشته بود؟ چرا "کنارش" نه؟ چرا بغلدستش نه؟ چرا کمی آنطرفتر نه؟ داشی، نکنه از "پهلو" قمه خواهی خورد؟ نکنه....
چرا همینطور،مُدام، داش آکل، یخ را در کاسه میگرداند؟
«کاکا، مردت خانه نیست... به پوریای ولی قسم اگر دو مرتبه بدمستی کردی، سبیلت را دود میدهم. با برگهی همین قمه دو نیمهات میکنم.»
"سبیلت را دود میدهم"... قسم خوردن به "پوریای ولی"... "بد مستی"
«- ما پنج سال پیش در سفر کازرون با هم آشنا شدیم.
- حاجی خدا بیامرز همیشه میگفت اگر یک نفر مرد هست فلانی هست
- خانم من آزادی خودم را از همهچیز بیشتر دوست دارم، اما حالا که زیر دین مرده رفتهام، به همین تیغهی آفتاب قسم، اگر نمردم به همه نشان میدهم.»
قسم خوردن به "تیغهی آفتاب"... "حاجی" ... "زیر ِ دین مُرده"
یک داستان خارقالعاده، حساب شده و قوی. خدا میداند چقدر مطالعه در مورد "لوطی"ها و مرام و شیوهی آنها داشته که این همه حیرتانگیز قلم زده است.
اینکه اصلا چرا "کرک" (بلدرچین) ، یا اصلا چرا "طوطی". که نماد ِ تکرار است.
با مرجان ازدواج نکرد، و چرا نکرد؟ .... این داستان ِ بسیار زیبا را شاید فقط صادق هدایت میتوانست بنویسد.به یقین مرجان را به داش آکل میدادند. آیا مشکل اختلاف سنی ۲۶ سال بود؟ آیا "لوطی" بودن؟ به خاطر ِ "زیبایی"؟ ترس؟... "حاجی" هم که دیگر نبود. و به او آنقدر اطمینان داشت. شوهره هم که هم پیرتر بود هم زشتتر!!
باید "حاجی صمد" را بررسی کرد. رابطهی او، در کازرون با "داش آکل"... باید "لوطی"ها را فهمید و مطالعه کرد. باید دید، پیالهاشان به هم خورده است یا نه؟! ..... فقط میتوانم صادق هدایت را تحسین کنم!
*** *** ***
علت ِ این یادداشت کوتاه، ایجاد انگیزه و تحرکی بود، برای سراغ گرفتن از شاهکاری چون "داش آکل".
صادق هدایت را دوست دارم. تازه من که زیاد نمیفهمم چه میکند! فکر میکنم م.ف.فرزانه بود که بهاش گفته بود برای فهمیدن "بوف کور". چه اندازه باید اسطوره و یونگ و فروید و کافکا و روانشناسی و مذهب حتی شرق و غرب بخوانی! هزار کوفت و زهرمار ِ دیگر! را بفهمی. ترجیح میدهم لال باشم وقتی از خسرو سینایی و دکتر طاهری تا دکتر شمیسا و م.ف.فرزانه به همچنین کسانی چون دکتر صنعتی، حرف میزنند. آدمهای بزرگ هم چرت و پرت میگویند، باید آنها را البته گذاشت به حساب نظرات شخصی! حتی اگر آن کسی نجف دریابندری باشد که بگه با بوف کور حال کرده یا نکرده!
علت ِ دیگری هم داشتم از آوردن ِ این کوتاهنوشته که گریزی به داخل ِ "داش آکل" میزند و آن مجالیست که اکثرمان در نوروز و تعطیلات بهزودی خواهیم یافت. بنشینیم و بخوانیم صادق هدایت را. ضرر نمیکنیم.
حیف است نگویم، چقدر مسعود کیمیایی داش آکل را خوب درآورده و قشنگ ساخته. بهیاد آوریم صحنهی قبرستان-داشآکل- مرجان! ... این یعنی ِ "دفن ِ عشق".... بهیاد آوریم که کاکارستم را مسعود خان چه کرد!
فردا که در ِ بهشت را باز کنند... لوطی طلبند و لوطیان ناز کنند
پینوشت مهم:
یک نکتهی جالب ِ دیگر اینکه تصور کنید که داستانی چون "داش آکل"، یا حتی رمانی چون "بوف کور" چه حجمی دارند!؟ بله. بسیار کم حجم هستند. و آنجنان قطور نیستند. "خواندن" ِ آنها حتما وقتی نخواهد گرفت، ولی فهمیدن ِ آنها، به اندازهای که شاید باورش کمی سخت آید، وقت خواهد گرفت و البته لذت به همراه خواهد داشت. دوستان ِ عزیزی که یک شبه، قمارباز خوان شدهاند. رکورد شکنانی که عقاید یک دلقک را دو،سه شبه تمام کردهاند و جنگ و صلح را هرگز از دست نداده و بسیارانی که ترتیب ِ بوف کور را چندین ساعته دادهاند!... بعضی وقتها فکر میکنم که بدبختیست، اینکه نتوانیم از یک شاهکار، با بیشترین ظرفیت لذت ببریم. حیف است! حیف که میبینم، سهم ِ من ِ پرینوش صنیعی یا فلان و بهمان کتاب ِ رومن گاری را، با افتخار و افاده و حماقت، میگویند که خواندهایم ولی نفهمیدنش (فهمیدن باز اشتباه نشود با از بر کردن!!). به من ربطی نداره. ولی چه فایده، که برای اینکه یک اثری را نخوانده نگذاری، در شب و خستهگی و بیخوابی دستت بگیری! که چی؟ که بگویی خواندمش! که بگویی فلان کتاب را خواندی؟ که بگویی مطالعهام بالاست! فکر کرده روزنامه دستش گرفته!
*** *** ***