(۱)
ناآگاه
ناغافل
آنقدر با آن وَر میرویم که منفجر شود
وگر نه
مرگ که بمبی خنثی شده است
هیس! خواب خدا را به هم نزنید...لطفا!
(۲)
گفتم: آخر که چی؟
-زندگی را تا تَه بُکن!
این را گفت و صندلی را از زیر پایش کنار زد
(۳)
خوب میدانم اگر خواب میدیدم و
یوسف هم تعبیر به آمدنت میکرد
شب ِ بعد
نوبت ِ خواب ِ تو بود و
صدایی پشت گوشی که:
امروزه پیامبر هم یک قیمتی دارد...