نگو دیو ِ قصه تو فنجون ِ فالت افتاد!
آسمون لهجهی فیروزه رُ یاد تو نداد!...
********
باید از "مرگ" یک نسخهی پشتیبان تهیه کرد.آنرا در جیب ِ راست ِ پیراهنی گذاشت که دکمهی بالایی آن باز است. دو، سه قدم زیر باران...
و ناگاه با یک صدا به خودت بیایی:
داااش! معذرت!!.... آتیش خدمَتون هَ ؟!
********
بیربط۱:
آگهی به مناسبت ِ روز دانشجو:
در کنار ِ هتل اوین (تعداد ستارههای این هُتل به دلایل امنیتی فاش نشده)، با راهاندازی امکانات ِ مناسب از دانشجویان ِ عزیز! دعوت به پذیریش میشود.
با آروزی بهترین بندها! - دفتر گسترش ِ نوازش آموزشی
بیربط۲:
سال ۸۴، همین روزهای سرد، یک روز غریبی چون شانزدهم آذر بود که یک هنرمند، یک آدم کار بلد از میان ما رفت. از اولینهای دوبله، از ماندگارهای صدا...
با آن صفای همیشهگی خودش میگفت: "ببین من الان دور و بر هفتاد سالمه! اگر هم روزی یه خط یاد گرفته باشم، خودت حساب کن ببین چقدر میشه!"راست هم میگفت. توانا بود. هنرمند بود و پر معلومات. ... یاد "منوچهر نوذری" بخیر....
پ.ن: قالب وبلاگ عوض شده. از گوگلچرخان عزیز استفاده میکنم و همه چیز فعلا مرتب است. دست گوگل و اهالی وب خاصه "مهدی جلیلخانی" نازنین و "پاسپارتو"ی بینظیر درد نکنه. خدا قوت!