Friday, December 12, 2008

جنگل واژگون(2)

 J.D.Salinger By Majid Farahani- Grand Cafe 



جی.دی سلینجر   J.D.salinger و شش نکته:


۱) سال 1919 در نیویورک آمریکا به دنیا می‌آید. نویسنده‌ای منزوی و محبوب که در نوزده سالگی خود سفری به اروپا داشت هیچ‌گاه تصور نمی‌کرد تا به این اندازه در ادبیات داستانی معاصر آمریکا توانا و پر تاثیر شناخته شود. کسی که شهرت وی بیشتر به خاطر رمانی چون "ناتور دشت" است که در سال هزار و نهصد و پنجاه و یک می‌نویسد.


۲) اولین داستان وی مربوط به سال ۱۹۴۰ می‌باشد که در مجله‌ی استوری به نام "جوانان" به چاپ می‌رسد. همچنین وی داستانی به نام "فرانی و زویی" دارد که داریوش مهرجویی با اقتباس فراوان از این داستان و یکی دو داستان دیگر از سلنجر فیلمی به نام "پری" را ساخت. که در یک بازه‌ی زمانی با توجه به رعایت نکردن مسائلی در مورد حق برداشت و کپی سر و صداهایی بر پا شد.


۳) در "ناتور دشت" می‌آورد:


"اگر یک چیز در دنیا وجود داشته باشد که ازش متنفر باشم، آن چیز فیلم است. اسم‌اش را جلوی من نیاورید"


ریشه‌ی این مسئله به این موضوع برمی‌گردد که وی عاشق "اُنا اونیل" دختر "اوژن اونیل" که نمایش‌‌نامه نویس معروفی‌ست می‌شود این اتفاق یک سال قبل از ورود او به ارتش سال ۱۹۴۱ می‌اُفتد و وی هر روز در ارتش برای اُنا نامه می‌نوشت اما مجبور می‌شود به اروپا برای خدمت عزیمت کند و اُنا هم می‌رود با "چارلی چاپلین" که فاصله‌ی سنی زیادی با او داشت ازدواج می‌کند پس تا به امروز سلینجر با چشم حسد به صنعت سینما نگاه می‌کند.


۴) در سال ۱۹۷۴ به خبرنگاری می‌گوید: "من نوشتن را دوست دارم،من عاشق نوشتن هستم، اما فقط برای خودم و رضایت خودم می‌نویسم"
سلینجر کسی‌ست که این اواخر همچنان می‌نویسد ولی مشاهده‌ی آن‌ها را بعضا به کسی اجازه نمی‌دهد.


۵) سلینجر بین ایرانی‌ها محبوب است ولی متاسفانه ما در لباس ِ دوست عادت به آزار داریم، دو سال پیش بود که افرادی در اینترنت ترجمه‌ی "جنگل واژگون" را پخش کردند. و این کار با چشم پوشی کامل از مسائل اخلاقی کاملا عبث و مرگ‌بو بود. و به شخصه هرچند تمایل به گسترش E-books دارم اما آن عمل را در آن سال کاری کثیف می‌دانم.


۶) برخی دیگر از آثار او:


جنگل واژگون، نُه داستان، نغمه‌ی غمگین،هفته‌ای یه بار آدمو نمی‌کُشه،یادداشت‌های شخصی‌ِ یک سرباز، تِدی، قایق ِ به عمق رفته، مرد ِ خنده‌آور، قوم جوان، من یک دیوانه‌ام....


یاری‌دهندگان و مطالب مرتبط:
جی.دی.سلینجر و ناتور دشت
آشنایی با سلینجر به کوشش محمد حسن شهسواری
جی.دی.سلینجر و حریم خصوصی
زن‌ها در زندگی سلینجر
سلینجر در ویکی‌پدیا



مختصر کلامی در مورد ِ "جنگل واژگون"- ٰThe Inverted Forest


 اگر نوشته‌ی کوتاه ِ "جنگل واژگون(1)" را مطالعه کرده باشید، به ۸ مطلب در ۸ بلاگ مختلف لینک داده بودم که هر یک نگاه یا نقدی بر "جنگل ِ واژگون" داشته‌اند.


قبل از پرداختن به لحظات درخشان این داستان بُلند به چند نکته از نگاه خود اشاره می‌کنم:


۱- ترجمه‌ی بابک تبرایی و سحر ساعی ترجمه‌ی روان و خوبی‌ست.حوصله‌ی مخاطب را سر نمی‌برد و در گفتگوها دایره‌ی واژگان هماهنگ با آن‌چیزی‌ست که روزمره بین خودمان اتفاق می‌اُفتد. به نکاتی که نویسنده در خلال داستان اعم از آدرس یک کتاب یا نویسنده یا شاعر می‌اورد دقت می‌کند. مثلا در جایی "قرار تعصب- جین اورستن" را به "غرور و تعصب-جین اوستین" در پاورقی اصلاح می‌کند.
در  عوض به نظرم طراحی جلد -کار ژیلا اسماعیلیان- خوب از آب در نیامده.


۲- ابتدای داستان که با یادداشت‌های روزانه‌ی شخصیت اصلی(کورین) آغاز می‌شود یک شروع هیجان‌انگیز به حساب می‌اید خاصه این‌که مخاطب به یک‌باره با تعداد زیادی کاراکتر مواجه می‌شود که چندی از آن‌ها نیز به صورت خلاصه ولی به اندازه وصف و معرفی می‌شوند.
از مشخصات سلینجر یکی مهارت "شخصیت‌پردازی" است.
در همان ابتدا توجه‌ی خاص ِ "کورین" به شخصیتی به نام ِ‌ "ریموند فورد" مشخص می‌شود. همین‌طور که راوی صحنه‌هایی داخلی از جشن تولد و صحنه‌هایی خارجی از محل ِ اقامت فورد - اقامت‌گاه ِ یک نظافت‌چی در هُتل- را که در واقع به ترتیب تداعی‌گر وضع مالی خوب و بد نیز می‌باشند را شرح می‌دهد به تدریج از شخصیت‌های داستان کاسته می‌شود(کمک اساسی به ذهن مخاطب) و در همین حین ما را با محیط کودکی دو شخصیت‌ اصلی آشنا می‌کند که پایه‌ای مهم برای ادامه‌ی ماجراست.


۳- تاثیر "فروید" هم بر نویسنده و در پی آن بر شخصیت اصلی داستان کاملا واضح است. کورین تقریبا با نظریات فروید آشناست ولی نمی‌خواهد آن‌ها برای پیش‌امدهای خود نیز صادق بداند. مسئله‌ی مهم ِ "عقده" از این دست است. او خود اشاره می‌کند "عقده‌ی اُدیپ وحشتناک دارد..."


۴- داستان از همان ابتدا تقریبا واضح می‌شود. نوعی پا فشاری بر سر تاثیرات کودکی در انسان. همان ابتدا مردی به خاطر سادگی کورین در بازگو کردن داشتن ِ "عقده‌‌ی اُدیپ وحشتناک" او را ترک می‌کند. و این مشخصا خیلی حرف‌ها را رو می‌کند. کورین، مادر ندارد و پدری دارد که بی‌خبر از حال ِ اوست. در عوض این اتفاق برای فورد در بی‌پدری می‌افتد او یک مادر دارد با آن بدجنسی‌هایی که راوی شرح می‌دهد. دختری که پدر دارد ثروت‌مند است، پسری که مادر دارد، فقیر. از نظر فروید، کینه‌هایی این میان باید در روابط بین هر زنجیره‌ی اصلی با حلقه‌ی "پدر، مادر،فرزند" شکل بگیرد، یا بین فرزند و مادر، یا فرزند و پدر و این‌ها به خوبی در داستان روندی را ایجاد می‌کند که نویسنده از آن بهره می‌برد.


۵- مادر ِ فورد، الکلی‌ست، اما فورد الکلی نیست. اما آنچه حادثه را شکل می‌دهد باز نظریاتی مبتنی بر فروید یا یونگ است که مخاطب می‌فهمد آن‌چه در ناخود آگاه ِ فورد انباشته شده است شما را به یک ریموند فورد ِ الکلی در انتهای داستان می‌رساند.


۶- "وینر" که هم‌کار ِ کورین است و به عنوان دانای کل،‌روای؛ به نظر من تمام داستان را حدودا در ۲ صفحه مطرح و تمام می‌کند. البته یادتان باشد نمی‌شود به این مسئله اصطلاحا "لو دادن" گفت.


بگذارید خارج از این بحث ۲ مثال مختصر سینمایی بزنم: در فیلم "یک بوس کوچولو" ی بهمن فرمان‌آرا یک انیمیشن مانندی در ابتدای فیلم وجود دارد که تمام فیلم را به زبانی بیان می‌کند و این تکنیک بسیار دشوار است.همان‌طور که همه می‌دانند این فیلم فرمان‌آرا به واقع یک اثر قوی و حرفه‌ای محسوب می‌شود. همچنین است "ارتفاع پست" حاتمی‌کیا در یک سکانس حجم ِ قابل اعتنایی از داستان به یک‌باره به زبانی روایت می‌گردد.


در "جنگل ِ واژگون" اتفاقی که عرض می‌کنم دقیقا قبل از شرح ِ ازدواج ِ کورین و فورد می‌باشد. در مکالمه‌ای که بین وینر(سوم شخص و هم‌کار) و کورین شکل می‌گیرد.صحبت‌هایی در مورد ِ شاعری، سردی، روان‌پریشی و ... در قالب ِ رک‌گویی ِ وینر و توصیه‌های او مشخص‌کننده همه‌ی ماجراست.


به همین ۶ نکته بسنده می‌کنم. فکر می‌کنم در نگاهی متفاوت توانسته باشم برخی از حرف‌هایم را بزنم و شما با مراجعه به سایر آن ۸ لینک می‌توانید کنار ِ دیدگاه‌های من، مطالعه‌ی خوبی پیرامون ِ این داستان بلند داشته باشید./


T-shirt selinger


لحظات درخشان و اوج‌گیری‌‌های داستان ِ بلند ِ "جنگل واژگون" اثر ِ "جروم دیوید سلینجر"


 آن‌چه خواهید خواند لحظاتی‌ست زیبا در داستان که جمع‌آوری کردم:


۱/ مرا مثل ِ کتاب‌هایی که خوانده‌ام، دوست بدار


۲/ کارش را ناتوان از درک این شروع کرده بود که اگر به عنوان دختری شاغل شکست بخورد، چه چیزی را از دست می‌دهد، در نتیجه آن‌قدر نسبت به کل این ترقی خون‌سرد بود که در دفتری آکنده از آدم‌های جاه‌طلب و پر تنش به خاطر ارزش حقیقی کارش پذیرفته شده بود.


۳/ نه سرزمین ِ هرز، که بزرگ جنگلی واژگون .... شاخ و برگ‌هایش همه در زیر زمین


۴/ حس کرد شعرهای فورد در همه‌ی اتاقش راست ایستاده‌اند.


۵/ شاعر‌ها تقریبا هیچ‌وقت شبیه شاعر‌ها نیستند.


۶/ من آدمی‌ام، من رنج کشیده‌ام، من آن‌جا بودم...


۷/ همیشه برای هر کاری بیش‌تر از یه دلیل وجود داره.


۸/ هیچ‌وقت تو زندگیم لب به مشروب نزدم.نه به خاطر این‌که مادرم الکلی بود. هیچ وقت سیگار نکشیدم. دلیلش اینه که وقتی بچه بودم یه نفر بهم گفت: الکل و سیگار حس چشایی رو ضعیف می‌کنه.
من فکر کردم خوبه که آدم حس چشایی کامل و بی‌نقصی داشته باشه، یه جواریی هنوزم همین‌جور فکر می‌کنم. هنوز نتونستم از خیلی اعتقادات ِ بچگیم دست بکشم.


۹/ یه دختر ِ کوچولو فقط یه آدم ِ بزرگ با ابعاد بسیار کوچک‌تر نیست.


۱۰/ شوهرش کامل به درون اتاق نیامده بود. سر جذابش را با خود آورده بود و احتمالا همه‌ی نبوغش را. اما مهربانی‌اش کجا بود؟ .... بدون ِ مهربانی‌اش، کمی لخت به نظر می‌رسید.


۱۱/ شاعر، شعرشو ابداع نمی‌کنه، کشفش می‌کنه.


۱۲/ مثل ِ همه‌ی آدم‌هایی که تصمیم می‌گیرند در حالت افقی زندگی کنند، کورین وقتی بر پاهایش ایستاد، رفتارش کمی دیوانه‌وار بود.


***********


 پ.ن۱: امیدوارم که این یادداشت مفید واقع شود و این چشم‌انداز مورد توجه و واکنش دوستان قرار گیرد.


پ.ن۲: برای خواندن سایر ِ یادداشت‌ها، نقدها و نگاه‌های من در گراند کافه در زمینه‌ی ادبیات، لطفا به این صفحه مراجعه کنید.


آذر هـــشتــاد و هــفــت . مــجـیــــد فــراهــانـی