Sunday, November 15, 2009




نکنه تو گله‌ی بره‌هامون، گذرِ گرگِ بیابون افتاده



در نهایت، یک وقتی هم بشینیم "تنگنا" را باز ببینیم و از بازی‌های خوب‌اش بنویسم.در وصف آغوش ِ انتهای آن بن‌بست چند کلمه بایست، از رختِ پاره‌ی «علی خوش‌دست» و پای تیر خورده‌اش، سیگارهای مکرر و نگاه‌های دردآشنای‌اش، از درد ِ اشرف اصلن، از خشم و عشق ِ پروانه. از مشت و لگد اکبر. بشینیم برِ دلِ هم بابتِ این فیلم با حوصله از «امیر نادری» تعریف کنیم. از همونایی که بعدش می‌گی، «درست‌فهمیدی‌خیلی‌دوس‌ا‌ش‌دارم»، یا «هیس،‌به‌خودم‌مربوط‌ه». در همون وقت، وقت‌اش که شد باید بریم سرِ فروغی.هم‌چی گوش بدیم به منفردزاده که انگار بارِ آخره می‌شنفیم .خلاصه‌تر یعنی من این‌همه تنگنا پسندم. اوه، یه قرار بذار رفتیم شهرکتاب آرین یا هرجا بپرسم اون کتابه، که  گلمکانی نوشته‌رو اگه داره،بخرم.