چیزهایی هست که من به شما نمیگویم آقا. مثلا صبح که همدیگر را توی پلهها میبینیم، نمیگویم که بهنظرم صبح دلگیری است یا نمیگویم که دیشب افتضاح و هزارپاره خوابیدهام یا نمیگویم که هربار نامجو میخواند «نماز شام غریبان...» گریه میکنم یا نمیگویم که صبحها دوست دارم زیر دوش مسواک بزنم یا نمیگویم که عاشق آن صحنهی آبیام که ژولی قندش را میزند توی فنجان و منتظر میماند تا آهستهآهسته قهوه تمام قند را بگیرد. من فقط لبخند میزنم و چیزی میگویم که شما هم لبخند بزنید و میروم توی اتاقم. بعدتر هم که میآیید توی اتاق که ماگ چای بهدست، گپ صبحگاهی سیاسی/اجتماعی بزنیم، حواسم هست که بخندم و حرفهای جالب بزنم و شکلاتی را که دوست دارید بگذارم روی میز، اما یادم هم هست که شما یک غریبهاید. شما هم یادتان باشد که یک غریبهاید و چیزهایی هست که به شما نمیگویم آقا.
[+]