Saturday, October 31, 2009

حادثه اخطار می‌شود


این اواخر در ماه‌نامه‌ی «نسیم هراز» میثم یوسفی گفت‌وگویی با شاهین نجفی کرده‌است. یکی از پرسش و پاسخ‌ها را بخوانیم:

یوسفی:

شما مباحثي در ترانه‌هايتان داريد كه رك وبي ‌پرده است اما فحش و بي‌ادبي هم نيست. باز هم مي‌بينيم همين‌ها در فرهنگ ايران گاهي به حاشيه رانده مي‌شود و خانواده ها ترجيح مي‌دهند فرزندانشان ترانه‌اي در مورد يك ميهماني بشنوند تا يك ترانه‌ي رك اعتراضي. چه بايد كرد؟ 
نجفی:
ما نیاز به زمان بیشتری داریم تا زبان پروسه‌ی خود را طی کند. مرز میان فحاشی و رک‌گویی باریک است. شما از خانواده‌ها نام می‌برید، من می‌گویم که نصف بیشتر روشنفکران ما هم هنوز با این مسئله مشکل دارند. رسانه‌های داخل داستان دیگری دارند. اما سانسور زبانی رسانه‌های خارج از ایران چه؟ تابوهای فرهنگی ما در جان‌مان ریشه دوانده و ما گمان می‌کنیم این تومورها  عضوی از اعضای بدنمان است. به همین دلیل من فکر می‌کنم برای  بهبود  این بیماری باید به آرامی و پله پله پیش رفت. کافی‌ست کمی مسئله را قلقلک بدهی  تا  خود مخاطب با حدس زدن  بقیه‌ی داستان  از خنده ریسه برود و در عین حال بگرید. 

من یکی از مخاطبان آثار آقای نجفی هستم. و تقریبن با همه‌اشان ارتباط برقرار کرده، بعضن دوست‌اشان هم دارم. و در مورد ِ این سوال مسخره باید کمی حرف زد. ابتدا باید دید مگر چند درصد خانواده‌های جامعه‌ی ایرانی می‌‌آیند بگویند فرزندم، این آهنگ بی‌پرده اعتراض می‌کند، شما تشریف ببر در موردِ میهمانی و قرار عاشقانه، آهنگ بشنو.اصلن صحت همچین بحثی چه‌گونه است. چون به‌نظر می‌رسد سلیقه‌ی خود ِ فرد تعیین‌کننده‌س و بعید است این‌گونه اجبار و ممیزی در «خانواده» مسببِ آن شود که فرصت شنیدنِ موسیقی ِ برفرض آقای نجفی از دستِ جوانی برود!
موضوع ِ مهم‌تر آن‌که، چه‌بخشی از رعایت ِ ادب را به فحش‌ندادن اختصاص دهیم؟ همه‌ی ادب را؟ من دو مثال می‌آورم که نشان دهد، آقای نجفی فحاشی هم می‌کند در کنار ِ رُک بودن. شاید من از کارش حتی لذت هم برده باشم، ولی نمی‌توانم انکار کنم که فحاشی نبوده‌است:

یک)
تو می‌خواستی دین بدی، دنیارَم گرفتی
حاجی بی رودروایسی بگم، ریدی

دو) تو که مدرکِ دکتراتم چیزیه ... اگه تو این‌جور چیزی، پس دیگه چیز،چیه؟

دوست ندارم به‌خاطر ِ این‌که در موسیقی بعضی از حرف‌ها نبوده‌است، بعضی تکست‌ها و ترانه‌ها تا این اندازه دل‌امان را خنک نکرده‌اند، واقعیت را نبینیم. این اتفاق در مورد ِ محسن نام‌جو نیز صادق است. در «فقیه خوشگله» یا همان «گلادیاتورها» به تاویل و تفسیری دارد، ضعف ِ جسمانی دیکتاتور را نشانه می‌گیرد. آن‌جا که می‌گوید: «دستت». راهش این نیست که برای نشان دادن ِ توهم ِ یک دیکتاتور نسبت به دین و خدایشان و نسبت به دوست و دشمنشان، مُدام از «محمد»ی بهره برد که از اعتقاداتِ بسیار مهم شیعه، مذهبِ بسیاری از هم‌وطن‌هایمان است.

مهدی اخوان ثالث در جایی از موخره‌ی کتاب «از این اوستا» می‌گوید: "و الحق پیدا کردن حد اعتدال چه دشوار و دیریاب است که البته از آن‌سوی بام نیز نباید افتاد. و من در مورد زبان روز و حال و حرکات آن بعضی دقت‌ها و تجربه‌ها کردم و به پاره‌ای از نتایج رسیده‌ام که یحتمل به گفتن و شنیدن بیرزد و اینک کلمه‌ای چند در این معنی: اول بگویم که اشتباه نشود، آن‌چه مورد اعتراض و انتقاد است، ترکیبات نو و قیاسی یا تشبیهات و تناسب و مراعات‌های تازه نیست. این‌ها هم بر غنای زبان می‌افزاید و هم ارزش‌مند است و هم موجب قدر و اوج سخن. اما در این زمینه اولن باید رعایتِ اعتدال کرد و جانبِ ذوق سلیم متعالی دور از ابتذال را نگه‌داشت، ثانین کار باید قاعده و قرار داشته‌باشد و به‌ترین ترازوی حساس در این خصوص-گذشته از حد متعادل فصاحت و بلاغت اساتید درجه اول- قریحه و ذوق عالی است که هرکس ِ هرکس ندارد. دعوی بی‌جا نکنیم دارنده‌ی چنین ذوق و قریحه اگر خود نان ِ گندم نخورده باشد، آخر کم از این‌که در دستِ مردم دیده‌باشد؟ گاه می‌بینی می‌آیند از فلان شعر و فلان شاعر ستایش می‌کنند و نظرت را می‌پرسند. می‌بینی به لمحه‌ای و گوشه‌ای توجه کرده‌اند یک دو جهت را دیده‌اند، اما بسیاری جهات دیگر را ندیده‌اند.نمی‌خواهی ایشان را برنجانی و بگویی آخر این شعر که شما از آن صحبت می‌کنید، بله، از فلان جهت و فلان جهت بدک نیست، اما از این جهت و این جهت زشت و نادرست و از این‌رو بد است و ناقص، یک شعر تا از همه جهات کامل و عالی نباشد، خوب نیست،شعر نیست. خلاصه نمی‌خواهی او را برنجانی و از این حرف‌ها بزنی چون وقتی دو کلمه گفتی از آن خانم یا آقا حرفی می‌شنوی که می‌بینی بسیار از مرحله پرت است. حتی به امور عادی و معمولی که در خور گفتن و شنیدن و استدلال است، اصلن توجهی ندارد، در حد فهم‌اش نیست. تا چه رسد به امور بالاتر از معمولیات و دریافت‌های دقیق ذوقی که گفتنی نیست و فقط دریافتنی‌ست. "