آقای هاشمی! بهیادت میآورم
آقای هاشمی! من همچون خیلی از دوستان، شما را در عالمِ سیاست درجهیک میدانم. شما را ذخیرهای میدانم که این روزها خیلی خوبتر میشود دریافت، اگر نبودید چه تلختر میگذشتند، بسکه نفوذ دارید، بسکه مُدارا بلدید و به قولِ بیژن زنگنه «گوشِ شنوا» دارید. هرچه باشد خاتمی،زیرِ دستِ شما کار کردهاست.اصلن شاید کشفِ خودتان هم باشد. هرچه باشد شمایی که خطاب به همه، بُلندتر از همه میتوانی در تریبونی چون نمازِجمعه بگویی «بنده را شما میشناسید». ولی معتقدم خیلیها و در این نوشتار،شما، یک شهیار قنبری را کم دارید که محکم بهتون بگه: «آقای هاشمی! بهیادت میآورم!»
آقای هاشمی! خیلی این به-یادت-میآورمها را نیاز داری.کمِکمِاش از لحاظِ ثبت در تاریخ. کسیباشد-بیاید شهیارانه به شما بگوید. از اول تا آخر. تا همین آخر.همین آذر هشتادوهفتی که گفتی «عشقِ من، آقای خامنهای است» تا همین دو سال قبلترش که گفتی: "آیتالله خامنهای پیش از اینكه كاندیدا شوند، اعلام كردند كه بنده «ولایت فرد» را قبول ندارم، به همین دلیل كاندیدا نمیشوم كه پس از یكسری صحبتهایی كه انجام دادیم، ایشان را متقاعد به كاندیداتوری كردیم كه در نهایت برای رهبری نظام رأی آوردند" آقای هاشمی! کسی باید باشد بهیادتان آورد مار-در-آستین-پروراندنرا. ولی خُب بعضیوقتها «پشیمانی» لابهلای غبارِ هفتادوپنچسالهگی چهرهی آدمی گُم میشود. آقای هاشمی، همیشه وقتی دعا میکنم نمیگویم «عمرت زیاد» میگویم «عمر و عزتت زیاد». امیدوارم باشید و باشیم. با عزت هم. آقای هاشمی، وقتی بغض میکنی، برای زندانیهایمان، زندانیهای عزیزمان، بهیاد میآوری مسبباش را؟ و بهیادتر میآوری مسببِ مسبباش را؟ آقای هاشمی نمیترسید از عمری که زیاد شود و عزتاش کمرنگ؟ همین دوشنبه هم که آیتالله گفت: "هر كسى امروز جامعه را به سمت اغتشاش و ناامنى سوق بدهد، از نظر عامهى ملت ايران انسان منفورى است؛ هر كه ميخواهد باشد" به یاد میآورید موضعِ سکوت را؟ رابطهی عاطفی-معرفتی-سیاسی-کاریاتان را چطور؟ در گفتگوی زادسر. به یادتان که هست.
آه! بزرگمردِ دورانِ خطر، ما ایرانیها خصلتِ دسترویدستگذاشتن داریم. مگر نمیدانستی؟ شاکی بودن نیز هم. خوانندهامان حدیثِ «چون دوست،دشمن است» میخواند و تو هم سیاستمدارمان، -چهباک- در لباسِ روحانیت سردادی که «شکایت بهخدا میبرم». باشد. بِبَر. چهفایده؟ چهار سال گذشت؟ حالا میخواهی شکایت بهکجا بَری؟
کسی اگر پیدا شد که بگوید «آقای هاشمی! بهیادت میآورم!» تو هم بهیادِ رفیقِ قدیمیات بیاور. بهیادِ همسفرهات. بهیادِ «عشق»ِ بدعاقبتات. باید ناجور حواساش نباشد که همراهانِ معتمدِ همیشهاش شمایانید،نهاین دستپروردههای تازه-به-دوران-رسیده که مغزِ متفکرشان،پیِ ترمز بریدن و فرمان کَندن است،نه حتی آن «دُردانههمخون»ِ شاعر به مسلخبرِ شبنشیناش. اینها که پایاش برسد فردا دو عکس هم جلو روی این سابقنبامعرفتات میگیرند و میگویند:«بگم؟بگم؟» و بست مینشینند منتظرِ ظهور! چهخیال کردهاید/اند؟