Tuesday, January 6, 2009

خونی که ما را هم رسوا کرد!


این محرم، اعصاب منو خورد کرده. تابستونش باید از دست وزات محترم نیرو بی برقی بکشیم، ایام ویژه از دست ملت شریف و حسین شناس ایران، که آن‌قدر دم ِ تکیه‌هایشان که خدا می‌داند چه می‌گذرد شب‌ها در آن، چراغ روشن کرده‌اند و نور پراکنی، که به شدت تاثیر گذار شده، و برق برای چندمین بار قطع می‌شود.
آخر اون نفهم و احمق ِ گستاخ و عوضی که با قمه بر سر خود می‌کوبد از حسین چه می‌داند؟


اون گریه در آر (بخوانید: مداح!!) چرا باید اراجیف به هم ببافد، تحریف کند، که اشک مردم در بیاید! یعنی اینقدر از انسانی‌ات به دوریم که باید این احمق‌ها و بی‌شرف‌ها این‌گونه روضه‌خوانی کنند و مراسم به پا کنند؟ این‌قدر سقوط کرده‌ایم که یک شرح ِ‌ مختصر از "آدم‌کُشی" - "بی‌معرفتی"- "تقابل ایمان و کفر" - " رو به رو شدن معصوم و سگ‌باز" - "کودک‌کُشی" - ....... نمی‌تواند سینه‌ی ما را به درد آورد و باید آدم‌هایی که فقط ظاهر آدم دارند برایمان این‌گونه بیهوده‌خوانی (بخوانید: مرثیه‌خوانی) کنند؟


اون بی‌شعوری که "قلاده" بر گردن می‌اندازد و می‌گوید "عشق به حسین، منو دیوونه کرده" از مظلومیت چی می‌فهمه؟
بسه،‌بسه، گریه درآرهای از خدا بی‌خبر! این قدر "آقام آقام" نکنید! آقای شما کیست؟
حسین؟ یا همانی که دستش را می‌بوسید و دستمالش را می‌بویید؟!


آخر شمایی که دم از حسین می‌زنید! اگر "جوان‌مردی" و آزاده" بودن را درک می‌کردید که الان وضع ِ روشن‌فکری‌اتان و زندان‌هایتان این نبود! که از بزرگ‌هاتون تا کوچیک‌تراتون مثل سگ و گربه به هم می‌پرید!


"عقل‌ کامل‌ نمى‌شود مگر با پيروى‌ از حق" مگر جمله‌ی حسین نیست؟
شده یه ثانیه بشینید و فک کنید به این "حق"؟؟


حسین گفت: هر روزی عاشوراست و هر سرزمینی کربلا!
به شدت راست گفت! ولی این‌جا حسین‌ها خسته‌اند و یزید‌ها می‌تازند!


انگار او با خونش نه یزید و یزیدیان که ما را رسوا ساخت.... ما را رسوا ساخت.


*******


از غزل‌باختگان می‌ترسم
شعرهای بی‌هوا را عشق است


ای قشنگ ِ سازها،‌آوازها
روزهای بی عزا را عشق است


شهیار قنبری