۱- آقا رضا! "رضا سرایی" جان، مدیر ِ کار بلد و خوشروی "کافه عکس" و سایر دوستان...
کافه عکس برای خیلی دوستان چه هنرمند چه غیرهنرمند، لبریز ِ خاطرههای قشنگ است.
لحظههایی فراموش ناشدنی و ناب! گاه سر ریز عکسهایی پر شکوه میشوی. زلال میشوی.
نزدیک یک سال از خاطرههایم را با اینجا گره زدهام... سادهگیاش برایم تا بینهایت دلنشین است.
دانش آموختهگان ِ عکاسی و هنرمندان فکر میکنم هر دو هفته یک بار، شما را مهمان ِ حدودا پانزده فریم عکس تازه میکنند تا تماشاییتر با خودت خلوت کنی!
حالا که حدودا شش سال از عمرش میگذرد و تکیهگاه ِ خستهگیهای خیلیها شده است آرزو میکنم تا همیشه موفق و ایستاده باشد.
۲-
تمام ِ شعرهایم را مینویسم
سطرها پُر نمیشوند
از اسم ِ تو
تا خط ِ بعد
نفس هم در نمیآید...
۳- یه اظهار تنفر هم بکنم! یک آهنگیست که ما نفهمیدیم اسمش "زندگی" است یا "چشمهای من" که قبلا "شکیلا" خوانده بود حالا یک جوانی به نام "علی عبدالمالکی" که وقتی نامش را اول هر آهنگ به لاتین بیان میکنند حس ناخوشایندی وجود من و ضبط را هر دو با هم فرا میگیرد! غرضم این بود که هر دوی این اجراها تقریبا با خود ترانه واقعا برایم حال به هم زن است! (چشمای من، میل ِ به گریه داره.... اه اه! &-:)
۴- این هم عکس ِ یکی از مجری-گویندههای محبوب ِ من:دکتر اسماعیل میرفخرایی